چون سلامان شد حريف ابسال راباز ماند از خدمت شاه و حكيمچون ز حال او خبر جستند بازبهر پرسش پيش خويش اش خواندندشد يقين كن قصه از وى راست بودهر يك اندر كار وى رايى زدندبر نصيحت يافت كار اول قراراز نصيحت تازه گردد هر دلىناصحان پيغمبران اند از نخستناصحان پيغمبران اند از نخست
صرف وصلش كرد ماه و سال را،هر دو را شد دل ز هجر او دو نيممحرمان كردندشان داناى رازبا وى از هر جا حكايت راندندداستانى بي كم و بي كاست بوددر خلاصش دستى و پايى زدندكز نصيحت نيست بهتر هيچ كاروز نصيحت حل شود هر مشكلىگشته كار عقل و دين ز ايشان درستگشته كار عقل و دين ز ايشان درست