تمتع يافتن سلامان و ابسال از صحبت يكديگر
چون سلامان مايل ابسال شد
فرصتى مي جست در بيگاه و گاه
همچو سايه زير پاى او فتاد
چون قبا تنگ اندر آغوشش گرفت
روز ديگر بر همين دستور بود
همتش آن بود كن عيش و طرب
اى بسا صحبت كه روز انگيختم،
طالع ابسال فر خفال شد
يابد اندر خلوت آن ماه، راه
وز تواضع رو به پاى او نهاد
كام جان از چشمه ى نوشش گرفت
چشم زخم دهر از ايشان دور بود
نى به روز افتد ز يكديگر، نه شب
چون شب آمد سلك آن بگسيختم
صبحدم را نوبت او شد تمام
يافت آن مهر قديم او نوى
تا شبى سويش به خلوت راه يافت
شه سلامان نيز با صد عز و ناز
داشت شكر آن يكي، شير اين دگر
روز هفته، هفته شد مه، ماه سال
ليك دور چرخ مي گفت از كمين
واى بسا دولت كه دادم وقت شام،
شد بدو پيوند اميدش قوى
نقد جان بر دست، پيش او شتافت
كرد دست مرحمت سويش دراز
شد به هم آميخته شير و شكر
ماه و سالى خالى از رنج و ملال
نيست داب من كه بگذارم چنين
صبحدم را نوبت او شد تمام
صبحدم را نوبت او شد تمام