تدبير كردن حكيم در ولادت فرزند پس از نكوهش شهوت و زن
ملك خوبى را به رخها شاه بودگردن او سرفراز مهوشانپاكبازان از پى دفع گزندپنجه اش داده شكست سيم نابگوش جان را كن به سوى من گرولطف طبعش در سخن مو مي شكافتدر لطايف، لعل او حاضر جوابچون گرفتى خامه ى مشكين رقمجانش از هر حكمتى محفوظ بود جانش از هر حكمتى محفوظ بود
شوكت شاهى به او همراه بوددر كمندش گردن گردنكشاناز دعا بر بازويش تعويذبنددست هر فولادباز و داده تابشمه اى از ديگر احوالش شنولفظ نشنيده، به معنى مي شتافتدر دقايق فهم او صافي، چو آبآفرين كردى بر او لوح و قلمنكته هاى حكمت اش محظوظ بود نكته هاى حكمت اش محظوظ بود