تدبير كردن حكيم در ولادت فرزند پس از نكوهش شهوت و زن
كرد چون دانا حكيم نيك خواه ساخت تدبيرى به دانش كاندر آن نطفه را بي شهوت از صلبش گشاد بعد نه مه گشت پيدا ز آن محل غنچه اى از گلبن شاهى دميد تاج شد از گوهر او سربلند صحن گيتى بى وى و چشم فلك زو به مردم صحن آن معمور شد چون ز هر عيب اش سلامت يافتند سالم از آفت، تن و اندام او چون نبود از شير مادر بهره مند دلبرى در نيكويى ماه تمام نازك اندامى كه از سر تا به پاى بود بر سر، فرق او خطى ز سيم گيسويش بود از قفا آويخته قامتش سروى ز باغ اعتدال بود روشن جبهه اش آيينه رنگ چون زدوده زنگ ازو آيينه وار چشم او مستى كه كرده نيمخوابگوشهاى خوش نيوش از هر طرف گوشهاى خوش نيوش از هر طرف
شهوت و زن را نكوهش پيش شاه ماند حيران فكرت دانشوران د رمحلى جز رحم آرام داد كودكى بي عيب و طفلى بى خلل نفحه اى از ملك آگاهى وزيد تخت گشت از بخت او فيروزمند بود آن بي مردم، اين بي مردمك چشم اين از مردمك پر نور شد از سلامت نام او بشكافتند ز آسمان آمد سلامان نام او دايه اى كردند بهر او پسند سال او از بيست كم، ابسال نام جزو جزوش خوب بود و دلرباى خرمنى از مشك را كرده دو نيم زو به هر مو صد بلا آويخته افسر شاهان به راهش پايمال ابروى زنگاري اش بر وى چو زنگ شكل نونى مانده از وى بر كنار تكيه بر گل، زير چتر مشك نابگوهر گفتار را سيمين صدف گوهر گفتار را سيمين صدف