چون پدر روى سلامان را بديد بوسه هاى رحمتش بر فرق داد كاى وجودت خوان احسان را نمك روضه ى جان را نهال نوبرى باغ دولت را گل نوخاسته عرصه ى آفاق لشكرگاه توست پاى تا سر لايق تختى و تاج تاج را مپسند بر فرق خسان ملك، ملك توست، بستان ملك خويش دست ازين شاهد پرستى باز كشدور كن حناى اين شاهد ز دست دور كن حناى اين شاهد ز دست
وز فراق عمر كاه او رهيد، دست مهر از لطف بر دوشش نهاد چشم انسان را جمالت مردمك آسمان را آفتاب ديگرى برج شاهى را مه ناكاسته سركشان را روى در درگاه توست نيست تاج و تخت را بى تو رواج تخت را در زير پاى ناكسان ملك را بيرون مكن از سلك خويش شاهى و شاهدپرستى نيست خوششاه بايد بود يا شاهدپرست شاه بايد بود يا شاهدپرست