آغاز داستان سلامان و ابسال - اورنگ دوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اورنگ دوم - نسخه متنی

نور الدین عبد الرحمان جامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آغاز داستان سلامان و ابسال





  • شهريارى بود در يونان زمين
    بود در عهدش يكى حكمت شناس
    اهل حكمت يك به يك شاگرد او
    شاه چون دانست قدرش را شريف
    جز به تدبيرش نرفتى نيم گام
    در جهانگيرى ز بس تدبير كرد
    شاه چون نبود به نفس خود حكيم
    قصر ملكش را بود بنياد، سست
    ظلم را بندد به جاى عدل، كار
    عالم از بيداد او گردد خراب
    نكته اى خوش گفته است آن دوربين
    كفر كيشى كو به عدل آيد فره
    گفت با داوود پيغمبر، خداى
    كز عجم چون پادشاهان آورند
    گر چه بود آتش پرستى دينشان
    قرنها زايشان جهان معمور بود بندگان فارغ ز غم فرسودگى
    بندگان فارغ ز غم فرسودگى



  • چون سكندر صاحب تاج و نگين
    كاخ حكمت را قوى كرده اساس
    حلقه بسته جمله گرداگرد او
    ساخت اش در خلوت صحبت، حريف
    جز به تلقينش نجستى هيچ كام
    قاف تا قاف اش همه تسخير كرد
    يا حكيمى نبودش يار و نديم،
    كم فتد قانون حكم او درست
    عدل را داند بسان ظلم، عار
    چشمه سار ملك دين از وى سراب
    عدل دارد ملك را قائم، نه دين
    ملك را از ظالم ديندار، به
    كامت خد را بگو اى نيك راي
    نام ايشان جز به نيكى كم برند
    بود عدل و راستى آيينشان
    ظلمت ظلم از رعايا دور بود داشتند از عدلشان آسودگى
    داشتند از عدلشان آسودگى


/ 37