تدبير كردن حكيم در ولادت فرزند پس از نكوهش شهوت و زن
بل، كه دزدى پى به آن آورده بود در، بر آن سيمين صدف بشكافته هر چه باشد ديگرى را دست زد، شاه چون دايه گرفت ابسال را آورد در دامن احسان خويش روز تا شب جد او و جهد او گه تنش را شستى از مشك و گلاب مهر آن مه بس كه در جانش نشست گر ميسر گشتي اش بى هيچ شك بعد چندى چون ز شيرش باز كرد وقت خفتن راست كردى بسترش بامداد از خواب چون برخاستى سرمه كردى نرگس شهلاى او كردى آنسان خدمت اش بيگاه و گه چارده بودش به خوبى ماه رو پايه ى حسنش بسى بالا گرفت شد يكي، صد حسن او و آن صد، هزار با قد چون نيزه، بود آن دلپسند نيزه وارى قد او چون سر كشيد،ز آن بلندى هر كجا افگند تاب، ز آن بلندى هر كجا افگند تاب،
هر چه آنجا بود، غارت كرده بود گوهر كام خود آنجا يافته بهتر از چشم قبولش، دست رد تا سلامان همايون فال را پرورد از رشحه ى پستان خويش بود در بست و گشاد مهد او گه گرفتى پيكرش در شهد ناب چشم مهر از هر كه غير از او ببست كردي اش جا در بصر چون مردمك نوع ديگر كار و بار آغاز كرد سوختى چون شمع بالاى سرش همچو زرين لعبت اش آراستى چست بستى جامه بر بالاى او تا شدش سال جواني، چارده سال او هم چارده، چون ماه او در همه دلها هوايش جا گرفت صد هزاران دل ز عشقش بيقرار آفتابي، گشته يك نيزه بلند بر دل هر كس ازو زخمى رسيدسوخت جان عالمى ز آن آفتاب سوخت جان عالمى ز آن آفتاب