در صفت جود و سخا و بذل و عطاى وي
بود در جود و سخا دريا كفى پر شدى از فيض آن ابر كرم بزم جودش را چو مي آراستم ليك اندر جنب او بى قال و قيل بسكه دستش داشتى با بسء خوى قبض كف گر خواستي، انگشت او
قبض كف گر خواستي، انگشت او
ملكش از بحر عطا دريا كفى عرصه ى گيتى ز دينار و درم نسبتش با معن و حاتم خواستم معن باشد مبخل و حاتم بخيل تافتى انگشت او از قبض، روى خم نكردى پشت خود در مشت او
خم نكردى پشت خود در مشت او