ظاهر شدن عشق ابسال بر سلامان
گه چو بهر خدمتى كردى قيام تا ز بانگ جنبش خلخال او بودى القصه به صد مكر و حيل صبح و شام اش روى در خود داشتى زآنكه مي دانست كز راه نظر جز به ديدار بتان دلپذير
جز به ديدار بتان دلپذير
سخت تر برداشتى از جاى گام تاج در فرقش، شدى پامال او جلوه گر در چشم او در هر محل يك دم اش غافل ز خود نگذاشتى عشق دارد در دل عاشق ار عشق در دلها نگردد جاى گير
عشق در دلها نگردد جاى گير