تنگدل شدن سلامان از ملامت پدر و در آتش رفتن با ابسال
كيست در عالم ز عاشق خوارتر؟ نى غم يار از دلش زايل شود مايه ى آزار او بى گاه وگاه چون سلامان آن نصيحت ها شنيد خاطرش از زندگانى تنگ شد چون حيات مرد، نى درخور بود روى با ابسال در صحرا نهاد پشته پشته هيزم از هر جا بريد جمع شد ز آن پشته ها كوهى بلند هر دو از ديدار آتش خوش شدند شه نهانى واقف آن حال بود بر مراد خويشتن همت گماشت بود آن غش بر زر و اين زر خوش چون زر مغشوش در آتش فتد كار مردان دارد از مردان نصيبپيش صاحب همت، اين ظاهر بود پيش صاحب همت، اين ظاهر بود
نيست كار از كار او، دشوارتر نى تمناى دلش حاصل شود طعنه ى بدخواه و پند نيك خواه جامه ى آسودگى بر خود دريد سوى نابود خودش آهنگ شد مردگى از زندگى خوشتر بود در فضاى جان فشانى پا نهاد جمله را يك جا فراهم آوريد آتشى در پشته ى كوه او فكند دست هم بگرفته در آتش شدند همتش بر كشتن ابسال بود سوخت او را و سلامان را گذاشت زر خوش خالص بماند و سوخت غش گر شكستى اوفتد بر غش فتد نيست اين از همت مردان غريبهر كه بي همت بود، منكر بود هر كه بي همت بود، منكر بود