تنگ شدن كار بر سلامان از ملامت بسيار و گريختن با ابسال
هر كجا از عشق جانى در هم استخاصه عشقى كه ش ملامت يار شداز ملامت سخت گردد كار عشقبي ملامت عشق ، جان پروردن استچون سلامان آن ملامت ها شنيدمهر ابسال از درون او نكندجانش از تير ملامت ريش گشتمي بكاهد از ملامت جان مردمي توان يك زخم خورد از تيغ تيزروزها انديشه كارى پيشه كردبا هزار انديشه در تدبير كاركرد خاطر از وطن پرداختهكرد خاطر از وطن پرداخته
محنت اندر محنت و غم در غم استگفت و گوى ناصحان بسيار شدوز ملامت شد فزون تيمار عشقچون ملامت يار شد خون خوردن استجان شيرينش ز غم بر لب رسيدليك شورى در درون او فكنددر دل اندوهى كه بودش بيش گشتصبر بر وى كى بود امكان مرد؟چون پياپى شد، چه چاره جز گريز؟بارها در كار خويش انديشه كرديافت كارش بر فرار آخر قرارمحملى از بهر رفتن ساختهمحملى از بهر رفتن ساخته