همي ريزد ميان باغ، للها به زنبرهاز قرقويى به صحراها، فروافكنده بالشهازده ياقوت رمانى به صحراها به خرمنهابه زير پر قوش اندر، همه چون چرخ ديباهاچو چنبرهاى ياقوتين به روز باد گلبنهاهمه كهسار پر زلفين معشوقان و پر ديدهشكفته لاله ى نعمان، بسان خوب رخسارانچو حورانند نرگسها، همه سيمين طبق بر سرشقايقهاى عشق انگيز، پيشاپيش طاووسانرخ گلنار، چونانچون شكن بر روى بتروياندبيرانند پندارى به باغ اندر، درختان رابسان فالگويانند مرغان بر درختان برعروسانند پندارى به گرد مرز، پوشيدهفروغ برقها گويى ز ابرتيره و تارىزمين محراب داوودست، از بس سبزه، پندارىبهارى بس بديعست اين، گرش با ما بقابودىجمال خواجه را بينم بهار خرم شادىخجسته خواجه ى والا، در آن زيبا نگارستانخداوندى كه نام اوست، چون خورشيد گستردهبه پيش خشم او، همواره دوزخها چوكانونهابه پيش خشم او، همواره دوزخها چوكانونها
همي سوزد ميان راغ، عنبرها به مجمرهاز بوقلمون به واديها، فروگسترده بسترهافشانده مشك خرخيزي، به بستانها به زنبرهابه پر كبك بر، خطى سيه چون خط محبرهاجهنده بلبل و صلصل، چو بازيگر به چنبرهاهمه زلفين ز سنبلها، همه ديده ز عبهرهابه مشك اندر زده دلها، به خون اندر زده سرهانهاده بر طبقها بر ز زر ساو ساغرهابسان قطره هاى قير باريده بر اخگرهاگل دورويه چونانچون قمرها دور پيكرهاورقها پر ز صورتها، قلمها پر ز زيورهانهاده پيش خويش اندر، پر از تصوير دفترهاهمه كفها به ساغرها، همه سرها به افسرهاكه بگشادند اكحلهاى جمازان به نشترهاگشاده مرغكان بر شاخ چون داوود حنجرهاوليكن مندرس گردد به آبانها و آذرهاكه بفزايد، به آبانها و نگزايدش صرصرهاگراز آن روى سنبلها و يا زان زير عرعرهاز مشرقها به مغربها، ز خاورها به خاورهابه پيش دست او جاويد درياها چو فرغرهابه پيش دست او جاويد درياها چو فرغرها