زهى نام تو سر ديوان هستىزكان صنع كردى گوهرى سازبه سويش ديده قدرت گشادىازو دردى و صافى ساز كردىبه روى يكدگر نه پرده بستىبه تار كاكل خور تاب دادىبه نور مهر مه را ره نمودىنمودى قبله ى كروبيان رابه راه جستجو كردى روانشانجهان را چار گوهر مايه دادىتك و پوى فلك دادى به نه گامشب و روزى عيان كردى جهان راطلب كردى كف خالى زعالموز آن گل باز كردى طرفه جسمىچو او را بر ملايك عرض كردىيكى را سجده اش در سر نگنجيددر گنجينه احسان گشادىنهادى در دلش سد گنج بر گنجبه ده كسوت نمودى ارجمندشنهادى گنج اسما در دل اونهادى گنج اسما در دل او
ترا بر جمله هستى پيش دستىوزان گوهر محيط هستى آغازبناى آفرينش زو نهادىزمين و آسمان آغاز كردىوابت را ز جنبش پا شكستىلباس نور در پيشش نهادىنقاب ظلمتش از رخ گشودىگشودى كام مشتى ناتوان رابه سير مختلف كردى دوانشانسه جوهر را از او پيرايه دادىزمين را ساز كردى هفت اندامدو كسوت در بر افكندى زمان راز آب ابر لطفش ساختى نمبراى گنج عشق خود طلسمىملك را سجده او فرض كردىبه گردن طوق دار لعن گرديددر آن ويرانه گنج جان نهادىوزان گنجش زبان كردى گهر سنجبه تاج عقل كردى سر بلندشز لطفت رست اين گل از گل اوز لطفت رست اين گل از گل او