بيان خوابى و اظهار اضطرابى كه ناظر را از راز پنهان از بي صبرى خبر داده و داغ ناصبوريش بر جگر نهاده و حكايت مفارقت و شكايت مهاجرت
بسان خس ربود از جاى خويششبيابان غمى ، دشت بلايىعيان از گردباد آن بيابانز موج پشته هاى ريگ آن برزبان اژدها برگ گياهشعيان از كاسه هاى چشم اژدرشده زهر مصيبت سبزه زارشكدوى مى شده خر زهره در وىپى گمگشته ى آن دشت اندوهبه غايت كرد هولى در دلش كاربه خود مي گفت اين خوابى كه ديدمبه بيدارى نصيبم گر شود واىاز آن خواب گران كوه غمى داشتاز آن خواب گران كوه غمى داشت
بيابانى عجب آورده پيششكشنده واديى ، خونخوار جايىز هر سو اژدرى بر خويش پيچاننمايان گشته نقش پشت اژدرخم و پيچ افاعى كوره راهشز هر سو لاله ى سيراب از آن برز خون بيدلان گل كرده خارشبه زهر او داده از جام فنا مىشد آتش چشم اژدر بر سر كوهز روى هول شد از خواب بيداروزان در جيب محنت سر كشيدمچه خواهم كرد با جان غم افزاىچه كوه غم كه بار عالمى داشتچه كوه غم كه بار عالمى داشت