ياد نمودن ناظر از بزم آشنايى و ناله كردن از اندوه جدايى و شكايت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حكايت طالع نامناسب بيان كردن
بيا اى سيل اشك ناصبورىبه نوعى ساز راه كاروان گلاگر نبود مدد اشك نيازممنم چون اشك خود در ره فتادهبه نوميدى ز جانان دور گشتهز جانان با وداعى گشته قانعز بخت خود مدام آزرده جانمنمي دانم چه بخت و طالع است اينمرا افسوس چون نبود در ايامچنين با خويش بودش گفتگويىسياه از گرد شد ناگه جهانىبه يك جا بار بگشودند بودندز رنج راه با هم راز گفتندبه آنها بود سوداگر جوانىمتاع عشق را او گرم بازاربه چين هم مكتبى بودى به ناظرچنان ناظر شد از ديدار او شادز هر جا گفتگويى كرد اظهارشد از بادام عنابش روانهبه روى كهربا گوهر دوانيدبه روى كهربا گوهر دوانيد
ميان ما و او مگذار دورىكه نتوان كرد الا شهر منزلبه كوى او كه خواهد برد بازمبه دشت نااميدى سر نهادهوداعى هم ازو روزى نگشتهز آن هم بخت بد گرديده مانعچه بخت است اينكه من دارم ندانمچه اوقات و چه عمر ضايع است اينكه اين اوقات را هم عمر شد ناماز و در كوه و صحرا هاى و هويىبرون از گرد آمد كاروانىبه حرف آشنايى لب گشودندبه هم احوال هر جا باز گفتنداسير داغ سودايش جهانىبه سوز عشق او خلقى گرفتارشدى با او به مكتبخانه حاضركه گفتى عالمى را كس به او دادسخن كرد آنگه از منظور تكراربهش نارنج گشت از ناردانهبه در ياقوت را در خون نشانيدبه در ياقوت را در خون نشانيد