ناظر و منظور

وحشی بافقی

نسخه متنی -صفحه : 97/ 47
نمايش فراداده

ياد نمودن ناظر از بزم آشنايى و ناله كردن از اندوه جدايى و شكايت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حكايت طالع نامناسب بيان كردن

  • بيا اى سيل اشك ناصبورى به نوعى ساز راه كاروان گل اگر نبود مدد اشك نيازم منم چون اشك خود در ره فتاده به نوميدى ز جانان دور گشته ز جانان با وداعى گشته قانع ز بخت خود مدام آزرده جانم نمي دانم چه بخت و طالع است اين مرا افسوس چون نبود در ايام چنين با خويش بودش گفتگويى سياه از گرد شد ناگه جهانى به يك جا بار بگشودند بودند ز رنج راه با هم راز گفتند به آنها بود سوداگر جوانى متاع عشق را او گرم بازار به چين هم مكتبى بودى به ناظر چنان ناظر شد از ديدار او شاد ز هر جا گفتگويى كرد اظهار شد از بادام عنابش روانه به روى كهربا گوهر دوانيد به روى كهربا گوهر دوانيد
  • ميان ما و او مگذار دورى كه نتوان كرد الا شهر منزل به كوى او كه خواهد برد بازم به دشت نااميدى سر نهاده وداعى هم ازو روزى نگشته ز آن هم بخت بد گرديده مانع چه بخت است اينكه من دارم ندانم چه اوقات و چه عمر ضايع است اين كه اين اوقات را هم عمر شد نام از و در كوه و صحرا هاى و هويى برون از گرد آمد كاروانى به حرف آشنايى لب گشودند به هم احوال هر جا باز گفتند اسير داغ سودايش جهانى به سوز عشق او خلقى گرفتار شدى با او به مكتبخانه حاضر كه گفتى عالمى را كس به او داد سخن كرد آنگه از منظور تكرار بهش نارنج گشت از ناردانه به در ياقوت را در خون نشانيد به در ياقوت را در خون نشانيد