در تعريف محيطى كه موجش با قوس قزح برابرى مي كرد و كشتيش به زورق آفتاب سر در نمي آورد
گهر پاشى كه اين گوهر گزين كردكه ناظر رخش راندى با رفيقانبه روز و شب و بيابان مي بريدندنه دريا بلكه پيچان اژدهايىبه روى خاك مستى مانده بيتابز دوران هر زمان شور دگر داشتز موج دمبدم در وقت توفانبه كف گرديد موجش صولجانهاز روى آب او عالى حصارىعيان در زير چادر خوشخرامىزمام اختيار از كف نهادهكمان اما ز بند چله آزاددر آبش سينه چون مرغابيان گمشده مصقل در آن بحر گهرياببسى مردم ربا عشرت سرايىچو الياسش گذر بر روى عمانچو خيمه چادر از هر سو عيانشبه روى آب از بادش شتابىچه مي گويم شهابى بود اقباشارت كرد ناظر سوى تجاراشارت كرد ناظر سوى تجار
به سوى بحر معنى رو چنين كردبه دل سد كوه غم از بار حرمانكه روزى بر لب دريا رسيدندازو افتاده در عالم صدايىبه لب آورده كف در عالم آباز آن رو كب تلخى در جگر داشتنهادى نردبان بر بام كيوانز عالم برد بيرون گوى جان هاكشيده خويشتن را بر كنارىعجب با لنگرى عالى مقامىعنان خود به دست غير دادهز تيرش پرده ى سر رفته بر بادبرون آورده از دريا سر و دمكه تاريكى برد ز آيينه ى آبدر آن نيكويى آب و هوايىبه منزل برده بادش چون سليمانستون خيمه از تير ميانشعيان از دور بر شكل حبابىشدى در يك نفس از ديده غايبكه در كشتى كشند از هر طرف باركه در كشتى كشند از هر طرف بار