رفتن آن شهسوار شهب تازيانه و شاهباز فلك آشيانه به جست و جوى آن آهوى سر در بيابان محنت نهاده و آن طاير دور از مقام عزت فتاده
سوار رخش تاز دشت دعوىكه روزى چند از اين حالت چو بگذشتبه نزديك پدر يك روز جا كردغرض چون بود آهنگ شكارشسپاه بيشمارش كرد همراهاشارت كرد تا صحرانشينانيلان بستند صف در دور نخجيردم شمشير دادى رنگ را زهرپلنگ افتاده سر گردان و مضطربه جستن روبهان درحيله سازىپى تير يلان چون كلك جادوعيان گرديد از كيمخت گورانفتاد از بيم سگ آهو به زارىچنين تا شام صيد انداز بودندز چرخ اين شير زرين يال شد گمبه عزم شب چرا شد بره برپابه قصد صيداين گاو پلنگىاز اين مزرع شد آب مهر نايابز بحر شرق بيرون رفت خرچنگگشودى قفل زر شب از سر گنجگشودى قفل زر شب از سر گنج
چنين راند از پى نخجير معنىكه سوى شهر منظور آمد از دشتبه خسرو مدعاى خود ادا كردبه رفتن داد رخصت شهريارشتمامى از رسوم صيد آگاهحشر كردند در كوه و بيابانز هر سو پر زنان شد طاير تيروز آن زهرش ندادى سود پازهرنهاده رسم دست انداز از سربه خرگوشان سگان در دست يازىز خون مي زد رقم بر جلد آهوبه جاى دانه ى كيمخت پيكانبه دست و پاى شيران شكارىبه قصد صيد شيرى مي نمودندپلنگ شب نمود از كهكشان دمشبان مانندش از پى خواست جوزااسد مي كرد ساز تيز چنگىچو كاهش چهره گشت از دورى آبسوى درياى مغرب كرد آهنگوز آتش پله ى ميزان گهر سنجوز آتش پله ى ميزان گهر سنج