ناظر و منظور

وحشی بافقی

نسخه متنی -صفحه : 97/ 73
نمايش فراداده

رسيدن ناظر به كوهى كه سنگ و شيشه ى سپهر را شكستى و پلنگش در كمينگاه گردون نشستى

  • ز ره پيماى اين صحراى دلگير كه بود اندر كنار مصر كوهى به خون ريز اسيران پافشرده به كين دردمندانش كمر سخت ز خاك او ز راه سيل شد چاك در او هر پاره سنگ از هر كنارى ز داغ بي دلانش لاله محزون پلنگش را تن از سوز اسيران ز طرف خشك رودش خنجر خار در آن كوه مصيبت بود غارى پر از درد و بلا ماتم سرايى ز تار عنكبوتش در مرتب درونش چون درون زشت خويان در او افكنده فرش از جلوه خود مار ز طرف نيل آن صحرا نشيمن در آن غار بلا انداخت خود را ز دلتنگى در آن غمخانه ى تنگ كه در چنگ بلا تا چند باشم مرا گويى خدا از بهر غم ساخت مگر چون چرخ عرض خيل غم داد مگر چون چرخ عرض خيل غم داد
  • به كوه افتد چنين آواز زنجير نه كوهى سرفراز با شكوهى به بالاى سر از كين تيغ برده ز سنگ او شكسته شيشه ى بخت در او شد سينه چاكى هرطرف چاك شده لوح مزار خاكسارى به خاكستر نهاده روى پرخون به داغ كهنه و نوگشته پنهان چو دندان از لب اژدر نمودار بسان گور جاى تنگ و تارى دهان از هم گشوده اژدهايى ز دم زلفين آن در كرده عقرب غم افزا چون وصال تيره رويان ز تار عنكبوتش نقش ديوار در آن كوه مصيبت ساخت مسكن به كام اژدها انداخت خود را سرود بينوايى كرد آهنگ به زنجير الم پابند باشم براى بند و زندان الم ساخت مرا سلطانى ملك الم داد مرا سلطانى ملك الم داد