سلام اى شهر شاهنشاه اسلام
سلام اى پايه عرش الهى
سلام اى سر در كاخ خدايى
سلام اى مشرق مشكاة ايمان
چه روحى خفته در أنيت تو
خبردارى كه با اين شوق مدهوش
در اينجا خفته آن آرام جانها
چه روحى قدسى اينجا آرميده
تو گويى غرفه ها مهد فرشته است
در و پيكر همه آيات و الواح
چه شهرى! جنت المأواست گويى
چه خاكى و چه اقبالى خدا داد
نشان پاى پيغمبر به خاكش
مشام جان كن اينجا جلد و چالاك
به هر طاق از ملايك آشيانهاست
افق را ياد عهد وحى و تنزيل
تو گويى در فضا آيات قرآن
به مرغان سپيدى ماند اوراق
صفا آكنده اين آفاق و انفس
به چشمان چشمه ها بينى درخشان
چه بخششها كه بارد با خجلها
به موجى بيكران ايمان زند برق
بيان ما رساى اين صفت نيست
چه گويى در مقام بهت و حيرت
در اينجا عقل محو و عشق مات است
در اينجا جلوه كرده نور پاكان
به روى اين زمينها راه رفتند
به جان عرشى، به تن در خاك خفتند
سلام اى آشيان روشنايى
شنيدى بانگ جبريل امين را
به دورش حلقه هاى خيل اصحاب
اباذر ديدى و سلمان و مقداد
چه گوهرهاى رُمانى كه ديدى
چه رؤياها كه ديدستى بهشتى
سخن از روح و ريحان كن ببينم
سخن گويى از آن سرچشمه نوش
كه روى اين سخن با اهل حال است
سكوت عشق را اينجا بيانى است