بقيــع - شعر حج (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شعر حج (1) - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



بقيــع

جواد محدثى

«بقيـع»، مزرعه غم و كشتزار اندوه است.

درختى كه در اين غريب آباد مى رويد، ريشه در مظلوميّتى هزار و چهارصد ساله دارد.

اينجا ديگر بايد عنان را به دستِ «دل» سپرد،

اينجا بايد دل را در چشمه «اشك» شستشو داد،

دل، در سايه اشك است كه نرم مى شود و آرام مى گيرد.

تنها اشك ديده، زخم دل را تسكين مى دهد،

بگذار ببارد اين چشم،

بگذار بريزد اين اشك،

«مدينـه»، همچنان مظلوم است و ... «بقيـع» مظلومتر!

«اهل بيت» همچنان غريبند و ... پيروانشان، غريبتر!

اين «سَنَد»، سالهاست كه به گواهى ايستاده است و روشنتر از هر استدلال و گوياتر از هر كتاب و دليل، برهان مظلوميّتهاى جبهه حقّ است.

هنگام ورود به خاك بقيع، كفشهايت را كه درمى آورى و پايت خاك اين مزار را لمس مى كند، دلت هم مى شكند.

قبور بى سايبان مانده در برابر آفتاب، داغت را تازه مى كند و بر غمى كهن و ديرين، اشك مى ريزى و بغض مانده در گلو را در هواى بقيع، رها مى كنى.

رنجنامه نانوشته شيعه، بر خاك و سنگ اين مزار، گوياتر از هر زمان است.

يك طرف جمعى به دعاى توسّل مشغولند و زمزمه كنان،

طرف ديگر، دلهايى با آهنگ نوحه و مرثيه، به عمق مظلوميّت «آل الله»، راه مى يابند و مى گريند.

دلها، به خاكبوسى اين چهار امام معصوم ـ ع ـ آمده اند.

عدّه اى نيز، در پى قبر گمشده زهرايند.

و در كنارى، كسى آرام آرام، اشك مى ريزد و «زيارت جامعه» مى خواند.

و ... هوا، هواى عطر انگيز و روحانىِ «حال» است!

اينجا، اشكها سخن مى گويند.

«حال»، گوياتر از «قال» است.

سكوتِ زبان را هم زلال اشك، جبران مى كند.

چشمهاى اشكبار، ترجمانِ دلهاى داغدار و بى قرار است.

حرفى هم كه نزنى،

كلامى و سلامى هم كه نگويى،

چشمها و قطرات جارى اشك، هم روضه خوان مجلس است، هم گريه كنِ محفل!

لازم نيست كسى مرثيه بخواند،

بقيـع، خودش «مرثيه مجسّم» است.

درب هاى بقيع را مى بندند،

جز ساعاتى محدود از روز، كه گشوده است.

بگذار دربها را ببندند، پنجره هاى دل كه گشوده به اين كانون روشنايى است!

دريچه هاى قلب زائر، از پشت در و ديوار هم، از اين خورشيدهاى خفته بر خاك، نور مى گيرد.

ساعاتى كه در، گشوده مى شود،

زائران، دلهاى سوخته شان را برمى دارند و با شتاب، خود را به حضور امام مجتبى، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق ـ عليهم السلام ـ مى رسانند و زيارتنامه را با بارانِ اشك مى شويند و سلامها را با چشمانى بارانى بدرقه مى كنند.

زنان نيز ـ كه از ورود به بقيع، محرومند ـ سر بر ديوار بقيع مى نهند و گوشه مقنعه هاشان را از اشك ديدگان، متبرّك مى سازند.

و چه چشمه اى است، اين چشم!

و چه كوثرى است، اين اشك!

امّا شبِ بقيع!

همچنان خاموش است و تاريك.

مدينه و خيابانها و بازارهايش، گرچه غرق نور است، امّا وادى بقيع، در موج ظلمت و غربت فرو رفته است،

گويا اصلا خورشيدى بر اين خاك نخفته است.

امّا، روشنايى اين وادى، از نور امامت است.

بقيع، آشنايى غريب است، همدم غربت در جمع آشنايان!

دل را كجا مى توان بُرد؟ جز كنار قبور بقيع؟

زائران، در درياى غم، دستشان جز به دامن اشك نمى رسد و در كوير غربتِ دل، جز نهال آشنايى و معرفت و محبّت نمى رويد.

زائر مشتاق، مردّد است.

نمى داند كه اشك شوق بريزد از اين ديدار،

يا سرشك غم ببارد از اين غربت!

راستى، گناه ما جز «عشق» چيست؟




  • اگر در سوگتان دل گشت غمناك
    گواه عشقِ ما اين «ديده» و «دل»
    رساند «اشك» و «غـم» ما را به منزل



  • اگر از داغتان شد ديده نمناك
    رساند «اشك» و «غـم» ما را به منزل
    رساند «اشك» و «غـم» ما را به منزل



آيا بايد همچنان بر مظلوميت بقيع، بگرييم؟

تا كى و تا چند؟! ...

اللّهم عجّل لوليّك الفَرَج!

/ 29