غريب دوم مدينه
ايزدىسلام اى برتر از ايّوب صبرت سلام اى در صبورى بى قرينه تويى فرمانده گردان هستى ملك، انسان، فرشته پاى بستت همه هُشيارها مست و تو ساقى تو را، زهرا به دامان پرورانده خدا چون كرد خوبان را گزينش تو شمعى وجهان پروانه تست تو خورشيد زمين و آسمانى تو زهرا و على را نور عينى فلك بر خاك پايت سرنهاده تو با يك صلح صدها جنگ كردى ز صلحت مُشت دشمن باز گرديد قيام كربلا مديونِ صلحت تو پايان داده اى جنگ جمل را تو روح روزه معناى نمازى تو هستى سبز پوش آل احمد تو در هر حال باشى با خدايى مزارت سجده گاه آفتاب است از اين غم بر دل هر شيعه داغ است جهانى سوزد از داغ غم تو تو را در خانه ات بى يار كشتند به سوى «ايزدى» جانا نظر كن كز آن اشعار آتش برفروزد كز آن اشعار آتش برفروزد كه نبود سايبان بر روى قبرت غريب دوم شهر مدينه تويى سلطان مُلك حق پرستى كليد جنّت و دوزخ به دستت بُود تا حشر آثار تو باقى رسول الله، اوصاف تو خوانده تو گشتى شمع بزم آفرينش تمام قلبها كاشانه تست امام دوّم ما شيعيانى اميد زينبى، عشق حسينى زمين در زير پايت اوفتاده جهان را بهر دشمن تنگ كردى به مردم كشف صدها راز گرديد بقاى دين بُود مرهون صلحت تو رونق داده اى خير العمل را فروغ مشعل سوز و گدازى كه باشد خُلق و خويت چون محمّد تو در كشتىّ احسان ناخدايى ولى افسوس ويران و خراب است كه قبرت در مدينه بى چراغ است سيه پوشيده شب در ماتم تو تو را با آب آتشبار كشتند تو سوز شعر او را بيشتر كن وز آن آتش جهانى را بسوزد وز آن آتش جهانى را بسوزد