ميعادگاه دوست
اي عاشق مشتاق كه خواهان
لقائيميعادگه دلبر جانانه همين
جاستبا عجز بر اين خاك گرانمايه بنه
سردست طلب انداز به دامان
وصالشتو بندگي آموز كه آن شاهد
يكتااو خوانده تو را بر سر خوان كرم
خويشبيپرده كند جلوهگري
از در و ديوارمعشوق بود بر سر پيمان
محبتمعشوق بود بر سر پيمان
محبتدر راه طلب گمشدهاي بيسر و
پائييك لحظه به خود آي و نظر كن كه كجائي گر آمدهاي بر در سلطان به گدائي شايد برسي از ره لطفش به نوائي داند روش بندهنوازي و خدائي شرمنده چرائي تو ز بيبرگ و نوائي؟ تو ناله و فرياد برآري ز جدائي زشت است اگر بر سر ميعاد
نيائيزشت است اگر بر سر ميعاد
نيائي