حريم كبريايي
محمد رضاجناني
بــر يــار آمـدم مـن بـه حــريم كــبريايـي بـه امـيد رحـمت او شـدم از ديـــار
راهــيبـه خـداي كعبه گفتم كه ببخش بـنده ات
رامـنم آن نيازمندي كـه بـه درگـهت
رسـيدمبـه شـنيدم از عـراقي كـه ز راه بـي
ريـايي«به طواف كعبه رفتم بـه حـرم رهم
نـدادندبـه قـمار خـانـه رفـتم هـمه پـاكـباز
ديــدمتو «جناني» با چه رويي به حرم قدم
نهاديتو «جناني» با چه رويي به حرم قدم
نهادينـكند كـه كــار مـن هـم بـود از سـر ريـايي چـه زيان كه اين گدا هم برسد به يك نوايي كـه نـدارد او پناهـي بـه درت كــند دعـايي تـو مران مرا از ايـن در كـه نـدارم آشـنايي بـه سـرود ايـن سـخن را در خــانـة خــدايي كه بـرون در چه كردي كه درون خانه آيي چو به صومـعه رسـيدم هـمه زاهـد ريـايي» نكند كه هاتف غيب به تو داده يك
ندايينكند كه هاتف غيب به تو داده يك
ندايي