آشنایی با پاسداران صدر اسلام (3)

نسخه متنی -صفحه : 8/ 8
نمايش فراداده

بلال پس از رحلت رسول اكرم:

پيغمبر در سن 63 سالگي رحلت فرمودند با مرگ پيغمبر حزن و اندوه مردم را فرا گرفت آثار ماتم از سر و روي ياران رسول الله ظاهر بود.

آثار غم و فراق بر چمره‌اش سايه مي‌افكند، وقت نماز آنروز فرا رسيد مردم منتظر اذان بلال بودند ولكن بلال همچنان در گوشه مسجد نشسته بود با خود مي‌انديشيد، مردم به نزد او آمدند و گفتند: بلال اذان اذان!

بلال گفت پس از اين اذان نمي‌گويم مرا رها كرده و واگذاريد من پس از رسول خدا براي احدي اذان نخواهم گفت[4]

مرگ بلال:

بلال پس از ديدار با دوستان و يارانش در شام و نگرش كامل مدينه عازم شام شد هر زمان كه با يكي از دوستان خود روبرو مي شد اشک در چشمانش حلقه مي زد با اشتياق تمام او را به سينه مي چسبانيد، سپس مي‌گفت نميدانم چه غربتي مرا گرفته است؟

چگونه بي اختيار اشك از چشمانم جاري است؟ بمانند اين است كه آخرين بار است كه مدينه را خواهم ديد و با آن وداع مي‌كنم . بلال با همسفران براه افتاد سر در گريبان فرو برده و با خود مي‌انديشيد.

بلال بطرف منزل رفت تا براي رفع خستگي و برطرف شدن رنج سفر باستراحت بپردازد . او دو مرتبه فعاليتش را در شام آغاز نمود تا اينكه روزي ضعف شديدي او را فرا گرفت و بيماري بر او مستولي شد.

نفسش بسختي بالا و پائين مي‌رفت همسر عزيزش به پرستاري او مشغول بود و از اين پيشامد بي‌نهايت

نگران و ناراحت بود. بلال چشمش را گشود‌، پرسيد چه ميكني؟ فراق و جدائي نزديک شد.

تبسمي بر لبانش نقش بست يكمرتبه آهي كشيد، چشمانش را روي هم گذارد و سرش را روي سينه‌اش خواباند، زنش صورت او را برگرداند، ناگهان آه جانسوزي كشيد، گفت «وا حزناه» بلال نفسهاي آخرش را مي‌كشيد، مشتاق زيارت و درک لقاء حق بود با شادي و سرور گفت: