1. ايمان به آخرت از اركان اعتقادى اسلام و شرط مسلمانى و مهم ترين اصل پس از توحيد به شمار مى رود; در قرآن كريم در دوازده آيه، ايمان به روز آخر پس از ايمان به خدا آورده شده است.
2. قرآن كريم از عالم قيامت به «اليوم الآخِر» ياد كرده است كه مى رساند: الف) جهان مجموعاً دو دوره است، كه دوره ى نخست آن پايان مى پذيرد و دوره دوم پايان ناپذير است; و ب) سعادت ما بستگى به ايمان به آن روز بازپسين است و اين كه بدانيم همه ى گفتارها و كردارهاى ما، مانند خود ما، روز اول و روز آخرى دارند.
3. منبع و منشأ ايمان به حيات اخروى، پيش از هر چيز، وحى الهى است و درجه ى ايمان انسان به معاد بستگى دارد به: الف) درجه ى ايمان او به اصل نبوت ب) ميزان صحت و معقول بودن تصور او از معاد. علاوه بر راه وحى، از راه شناخت خدا، شناخت جهان و شناخت روح انسان مى توان به معاد معتقد شد.
4. قرآن كريم در مورد مرگ واژه ى «توفّى» را به كار برده است. توفى به معناى دريافت شىء به طور تام و كامل است. از نظر قرآن، هنگام مرگ، مأموران الهى، تمام شخصيت و واقعيت انسان را تحويل مى گيرند. در نتيجه: الف) مرگ انتقال از عالمى به عالم ديگر است; ب) شخصيت واقعى انسان، بدن و توابع آن نيست، بلكه روح و جانِ انسان است; ج) روح برتر و بالاتر از ماده و از سنخ مجردات مى باشد.
5 . برخى گمان كرده اند كه قرآن وجود روح را نمى پذيرد و انسان با مردن هرگونه درك و احساسى را از دست مى دهد تا آنكه در قيامت كبرى حيات مجدد بيابد; حال آنكه قرآن كريم زنده بودن انسان پس از مرگ و برخوردارى او از رنج و سرور را صريحاً بيان كرده است و آيه ى «و نفخت فيه من روحى» به خوبى دلالت دارد بر آنكه در انسان حقيقتى هست از سنخ ماوراى جنس آب و گل.
6 . آيه ى 97 از سوره ى نساء، مكالمه ى فرشتگان با انسان را در لحظات پس از مرگ گزارش مى دهد و نشان مى دهد كه انسان پس از مرگ وارد جهان ديگرى مى شود و با چشم و گوش و زبان ديگرى با فرشتگان به گفت و شنود مى پردازد.
7. خداوند در پاسخ به كسانى كه مى گفتند: ما پس از مرگ در زمين گم مى شويم (و شخصيت واقعى ما نابود مى شود) مى گويد: انسان هنگام مرگ در اختيار فرشته ى مرگ قرار مى گيرد، نه آنكه در زمين دفن، پوسيده و نابود شود. (سجده / 10 و 11)
8 . آيه ى 42 از سوره ى زمر، مرگ و خواب را شبيه هم و از يك سنخ مى شمارد و بيان مى كند كه در هر دو حالت، خداوند جانِ انسان را به تمام و كمال دريافت مى كند، با اين تفاوت كه گاهى آن را دوباره بازمى گرداند (خواب) و گاهى نگاه مى دارد (مرگ).
9 . هيچ كس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قيامت كبرى نمى شود، بلكه دوره اى به نام برزخ را مى گذراند.
10. برزخ در لغت، يعنى حائلِ ميان دو چيز. واژه ى برزخ در قرآن بر زندگى پس از مرگ تا قيامت كبرى اطلاق مى شود. (مؤمنون / 100)
11. آيات مربوط به برزخ سه دسته است: الف) آياتى كه يك سلسله گفت و شنودها ميان انسان هاى صالح و نيكوكار، يا انسان هاى فاسد و بدكار را با فرشتگان الهى ياد مى كند كه بلافاصله پس از مرگ صورت مى گيرد. (نساء / 97; مؤمنون / 100) ب) آياتى كه فرشتگان به صالحان، پس از مرگ، مى گويند: از اين پس از نعمت هاى الهى بهره گيريد. (نحل / 32; يس / 26 و 27) ج) آياتى كه مستقيماً از حيات انسان هاى نيكوكار يا انسان هاى بدكار و تنعم دسته ى نخست و رنج دسته ى دوم در فاصله مرگ و قيامت ياد مى كند. (آل عمران / 169 و 170; مؤمن / 45 و 46)
12. رسول گرامى (صلى الله عليه وآله) درباره ى مشركانِ كشته شده در جنگ بدر فرمود: «آن ها اكنون از شما (مسلمانان زنده) شنواترند.» امام حسين (عليه السلام) روز عاشورا خطاب به ياران خود فرمود: «اندكى صبر و استقامت; مرگ جز پلى نيست كه شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و كرامت و بهشت هاى وسيع عبور مى دهد.» در حديثى آمده است: «مردم خوابند، همين كه مى ميرند، بيدار مى شوند.»
13. در عالم برزخ فقط مسائلى كه اعتقاد و ايمان به آن ها لازم است، پرسش و رسيدگى مى شود و بقيه به قيامت موكول مى شود.
14. كارهاى خير بازماندگان اگر به قصد رسيدن ثواب به روح مردگان صورت گيرد، براى آنان موجب خير و سعادت و مايه ى سرور و شادمانى است.
15. برزخ مربوط به فرد است و هر فردى بلافاصله پس از مرگ وارد برزخ مى گردد; اما قيامت كبرى مربوط به همه ى افراد و همه ى عالم است و همه را در بر مى گيرد. قيامت كبرى حادثه اى است كه كل جهان را وارد مرحله ى جديدى مى كند.
16. ظهور قيامت، طبق آيات قرآن، مقارن با خاموش شدن ستارگان، بى فروغ شدن خورشيد، خشك شدن درياها، هموار شدن ناهموارى ها، متلاشى شدن كوهها و پيدايش لرزش ها و غرش هاى عالمگير و دگرگونى ها و انقلابات عظيم و بى مانند است.
17. از قرآن استفاده مى شود كه تمام عالم به سوى انهدام و خرابى پيش مى رود و همه چيز نابود مى گردد و بار ديگر، جهان با قوانين و نظام هاى متفاوتى نوسازى مى شود و براى هميشه باقى مى ماند.
18. قيامت از آن جهت كه همه ى پيشينيان و پسينيان در يك سطح قرار مى گيرند و ترتيب زمانى آن ها از بين مى رود، روز «حشر» يا روز «جمع» يا روز «تلاقى» خوانده شده و از آن جهت كه باطن ها آشكار و حقايقِ بسته و پيچيده باز مى شود، «يوم تُبلَى السّرائر» يا روز «نشور» ناميده شده است; از آن جهت كه فناناپذير است: «يوم الخلود» و از آن جهت كه انسان هايى سخت در حسرت فرو مى روند و احساس غبن مى كنند: «يوم الحسرة يا يوم التَّغابُن» و از آن جهت كه بزرگترين خبرهاست: «نبأ عظيم» خوانده شده است.
19. آخرت كاملا پيوسته با دنياست. سرنوشت آن حيات در اين حيات به وسيله ى خود انسان تعيين مى گردد. محال است كه انسان در دنيا انديشه ى بد، خلق و خوى بد، عمل و كردار بد داشته باشد; ولى در آخرت سود بگيرد و سعادتمند شود.
20. استدلال هاى قرآن در باب معاد، يك سلسله جواب هايى است كه به منكران قيامت داده است; اين جواب ها بر سه گروه اند:
21. گروه نخست آياتى است كه در پاسخ به كسانى كه قيامت را امرى ناشدنى مى پندارند، قدرت بى حد خداوند را يادآور مى شود و مى فرمايد: همان كس كه براى نخستين بار موجودات را آفريد، مى تواند دوباره آن ها را زنده كند. (يس / 78)
22. گروه دوم آياتى است كه به ذكر نمونه مى پردازد و بر دو دسته اند: الف) آياتى كه يك جريان خارق العاده را كه در گذشته واقع شده است، شرح مى دهد، مانند جريان زنده ساختن چهار پرنده توسط حضرت ابراهيم. (بقره / 260) ب) آياتى كه نظام مشهود را، كه همواره زمين و گياهان در فصلى مى ميرند و در فصلى زنده مى گردند، مورد استناد قرار مى دهد و وقوع چنين جريانى را در نظام كل جهان يادآور مى شود. (فاطر / 9 ; حج / 5 ـ 7)
23. گروه سوم آياتى است كه قيامت را امرى ضرورى و حتمى معرفى مى كند و نبود آن را مستلزم امرى محال درباره ى ذات خداوند مى داند. اين مطلب از دو راه بيان شده است: الف) از راه عدل الهى و اينكه خداوند به هر مخلوقى آنچه را كه شايسته ى آن است عنايت مى كند; ب) از راه حكمت خداوند و اينكه خداوند مخلوقات را براى غايت و هدفى آفريده است و حكمت الهى ايجاب مى كند كه موجودات را به كمال لايق آن ها سوق دهد. قرآن مى فرمايد: اين دو امر تنها در صورت بودن قيامت تحقق مى پذيرد و نبودن قيامت مستلزم نفى عدل و حكمت از خداوند است. (ص / 27 و 28 ; جاثيه / 21 و 22)
24. عدل الهى به اين معنى است كه از طرف خداوند به موجودات جهان ـ كه هر كدام در درجه اى از هستى و قابليت فيض گيرى از خداوندند ـ هر مقدار كه قابليت دريافت فيض داشته باشند، فيض عطا مى شود.
25. با توجه به اصل عدل الهى، انسان داراى سرمايه، استعداد و امكانات ويژه اى است كه در سطحى بالاتر از اين جهان است و اقتضاى جاويدانى دارد; مانند انگيزه هاى عالى اخلاقى، علمى، ذوقى، مذهبى و الهى.
انسان هايى هستند كه نظام عملى خويش را بر اساس ايمان و عمل صالح قرار مى دهند و در اين نظام عملى خواهان حيات جاويد و خشنودى خداوند اند. در انسان، هم انديشه ى جاويدانى هست و هم آرزوى آن و هم غرايزى كه به آن سو، او را سوق دهد. همه ى اين ها حاكى از قابليت جاودانه بودن و به بيانى، تجرد روح آدمى است و عدل الهى مقتضى است اين قابليت به فعليت برسد. داستان انسان در دنيا نسبت به آخرت، داستان جنين است كه در رحم مادر به تجهيزاتى مجهز مى شود كه جز در بيرون از رحم به كارش نمى آيد.
26. كار حكيمانه در انسان كارى است كه او را به كمالِ درخورش برساند; اما در خدايى كه كامل على الاطلاق است، كار حكيمانه كارى است كه مخلوق را به كمالِ درخورش برساند و به عكس، كار عبث آن است كه خداوند مخلوقى بيافريند و آن را به كمالِ لايق او نرساند. از اين رو ميان كار خدا و نتيجه اى كه بر آن مترتب مى گردد، رابطه اى واقعى و طبيعى برقرار مى باشد، يعنى غايت و نتيجه ى كار خدا، كمالِ واقعى خود آن كار است.
27. دنيا مساوى با تغيير و دگرگونى است، همه چيز موقت و پايان پذير است، همه ى مراحل طبيعت حكم منزلِ ميان راه را دارد و نمى تواند مقصد نهايى به شمار آيد، تنها چيزى كه مى تواند مقصد نهايى و هدف نهايىِ اين حركت مستمر به شمار آيد، جهان آخرت است. اگر آخرت نباشد حركت مستمرِ عالم طبيعت، امرى بدون غايت، بيهوده و غيرحكيمانه خواهد بود; پس حكمت خداوند مقتضىِ وجود قيامت است.
28. وجوه مشترك زندگى دنيا و آخرت، عبارت است از: 1) حقيقى و واقعى بودن هر دو زندگى; 2) آگاهى انسان به خود و متعلقات خود; 3) وجود لذت و رنج; 4) حكمفرما بودن غرايز انسان; 5) برخوردار بودن انسان از بدن و اندام كامل; 6) وجود فضا و اجرام.
29. ميان دنيا و آخرت تفاوت هايى وجود دارد; از جمله آنكه در دنيا حركت و تغيير است، كودك، جوان و جوان، پير مى شود; اما آخرت خانه ى ثبات و قرار است.
30. در اين جهان مرگ و زندگى با هم آميخته است اما آن جهان سراپا زندگى است، زمين آخرت، جواهر و سنگريزه هاى آن، درخت و ميوه ى آن و حتى آتشِ سوزانِ جهنم درك و شعور و حيات دارند. آخرت خانه اى است كه زنده است (عنكبوت / 64) بر دهان ها مهر زده مى شود، دست ها، پاها و حتى پوست بدن بر اعمال انسان گواهى مى دهند. (يس / 65; فصلت / 21)
31. دنيا خانه ى كشت و آخرت خانه ى بهره بردارى است; چنان كه پيامبر فرمود: «دنيا كشتگاه آخرت است.»
32. سرنوشت ها در دنيا تا حدى مشترك است ولى در آخرت هر كس سرنوشتى جدا دارد. زندگى دنيا اجتماعى است; از اين رو، كارهاى خوب نيكوكاران در سعادت ديگران و كارهاى بد بدكاران در شقاوت ديگران مؤثر
است. در دنيا خشك و تر با هم مى سوزند و يا با هم از سوختن مصون مى مانند، برخلاف آخرت كه محال است كسى در عمل ديگرى سهيم گردد. در آخرت پاكان از ناپاكان جدا مى شوند; (يس / 59) و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى گيرد. (انعام / 164)
33. با وجود تفاوت هاى ياد شده، دنيا با آخرت ارتباطى وثيق دارد، به گونه اى كه مى توان آن دو را دو بخش از يك عمر و دو فصل از يك سال به شمار آورد، يكى كشت است و ديگرى محصول; يكى هسته است و ديگرى ميوه ى آن. بهشت و جهنم آخرت در همين دنيا پديد مى آيند، چنان كه در روايت آمده است: «بهشت فعلا صحرايى خالى است بى كشت و زراعت; همانا اذكار «سبحان اللّه» و «الحمدللّه» و ... درخت هايى هستند كه در اينجا گفته و در آنجا كاشته مى شوند.»
34. مجازات بر سه گونه است: مجازات قراردادى، مجازاتى كه با گناه رابطه ى تكوينى و طبيعى دارد; مجازاتى كه تجسم خود جرم است.
35. مجازات هاى قراردادى با هدف تنبيه، عبرت و تسلى خاطر ستمديده صورت مى گيرد و بايد در آن، تناسب ميان جرم و جريمه رعايت شود. اين گونه مجازات ها، اگر چه در دنيا براى جامعه ى انسانى مفيد و بلكه ضرورى است; اما در جهان آخرت معقول نيست; زيرا در آنجا نه جلوگيرى از تكرار جرم مطرح است نه تشفّى; زيرا نه مجالى براى گناه است، نه خداوند حس انتقامجويى دارد و نه مظلومان را انتقام به كار مى آيد.
36. دومين نوع مجازات، كيفرهايى است كه معلول جرم و نتيجه ى طبيعى آن است و مكافات عمل يا اثر وضعى گناه خوانده مى شود; مانند آثار سوء شرابخوارى بر جسم و روح. در اين نوع از مجازات ها تناسب ميان جرم و مجازات مطرح نيست و چه بسا عملى ناچيز زيانى بزرگ و جبران نشدنى به بار آورد.
37. اگر چه جزاى كامل اعمال، در آخرت به انسان داده مى شود، اما گاهى برخى از اعمال در همين دنيا نتايج خود را نشان مى دهد. كارهايى كه مربوط به مخلوق خداست، خواه نيكى خواه بدى، غالباً در همين دنيا پاداش و كيفر دارد، بى آنكه چيزى از جزاى اخروى آن ها كاسته شود.
38. رابطه ى عمل و جزا در آخرت از نوع سوم است; يعنى نوعى عينيت و اتحاد ميان آن دو حكمفرماست. قرآن كريم مى فرمايد: «در آخرت; هر كس آنچه از كار نيك يا زشت انجام داده است، حاضر مى بيند.» (آل عمران / 30) ; «و مردم گروه گروه بيرون مى آيند تا در نمايشگاه اعمال، اعمال آن ها به آن ها ارائه داده شود. پس هر كس هموزن يك ذره، كار نيك كند آن را مى بيند و هر كس هموزن يك ذره كار زشت كند، مى بيند» (زلزال / 8 ـ 6) ; «به هر كس آنچه كه فراهم كرده است، به تمام و كمال پرداخت مى گردد.» (بقره / 281) ; «هر كس خواهد دانست چه آماده و حاضر كرده است.» (تكوير / 14) تمام اين آيات بيانگر آن است كه انسان در آخرت با نفس اعمال خود مواجه مى شود.
39. اعمال انسان يك صورت مُلكى دارد كه فانى و موقت است و آن همان است كه در اين جهان به صورت سخن يا عملى ديگر ظاهر مى شود; و يك صورت ملكوتى دارد كه پس از صدور از ما هرگز فانى نمى شود و از توابع و لوازم جدا ناشدنى ماست. وجهه ى ملكوتى و چهره ى غيبى اعمال ما باقى است و روزى ما به آن اعمال خواهيم رسيد و آن ها را با همان چهره مشاهده خواهيم كرد و آن روز است كه انسان از حقيقت كارهاى خود آگاه مى گردد: «فينبّئكم بما كنتم تعملون.» (جمعه / 8)
40. با توجه به مطالبى كه پيش از اين گفته شد، پاسخ اين اشكال كه «كيفرهاى اخروى تناسبى با گناهان ندارد و غيرعادلانه است» دانسته مى شود; زيرا رعايت تناسب تنها در مورد كيفرهاى اجتماعى و قراردادى قابل طرح است، نه در كيفرهايى كه رابطه ى تكوينى يا عينى با عمل دارد.
41. در بحث شفاعت اين اشكال ها مطرح است: 1) اعتقاد به شفاعت شرك در عبادت است; 2) اعتقاد به شفاعت مستلزم آن است كه رحمت شفيع وسيع تر از رحمت خدا دانسته شود; 3) اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه است; 4) قرآن كريم شفاعت را مردود دانسته است; 5) شفاعت با وابسته بودنِ سعادت فرد به اعمال خودش ناسازگار است; 6) صحت شفاعت مستلزم تحت تأثير قرار گرفتن خداست; 7) شفاعت نوعى تبعيض و بى عدالتى است.
42. قرآن كريم تاثير پول، پارتى و زور را در محكمه ى عدل الهى نفى مى كند: «پروا داشته باشيد از روزى كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند و شفاعت (پارتى) هم پذيرفته نيست و از كسى هم پولى به عنوان عوض جرم گرفته نخواهد شد و نصرت و يارى كردن (زور) امكان ندارد.» (بقره / 48)
43. حقيقت آن است كه شفاعت اقسامى دارد كه برخى نادرست و ظالمانه و برخى صحيح و عادلانه است. شفاعت غلط آن است كه كسى بخواهد از راه پارتى بازى، جلوى اجراى قانون را بگيرد. در اين شفاعت، مجرم برخلاف هدف قانونگزار و برخلاف هدف قوانين اقدام مى كند. ايرادهاى ياد شده، متوجه اين نوع شفاعت است.اما در شفاعت صحيح، نه تبعيض وجود دارد، نه نقض قوانين و نه غلبه بر اراده ى قانونگزار.
44. مشركان زمان پيامبر مى پنداشتند كه ربوبيت جهان ميان خدا و غير خدا تقسيم شده است. از اين رو، درصدد جلب خشنودى خدا نبودند و گمان مى كردند كه اگر رضايت بت ها را با قربانى و پرستش بدست آورند، آن ها خودشان به نحوى كار را نزد خدا حل مى كنند. اين نوع شفاعت را قرآن به شدت نفى كرده است. اعتقاد به وجود دستگاهى در برابر دستگاه سلطنت الهى، شرك است.
45. اگر كسى گمان كند تحصيل خشنودى خدا راهى دارد و تحصيل خشنودى اولياى او، فرضاً امام حسين7، راهى ديگر دارد و هر يك از اين دو، جداگانه ممكن است سعادت انسان را تأمين كند، دچار ضلالت بزرگى شده است.
46. شفاعت صحيح بر دو گونه است: شفاعت رهبرى و شفاعت مغفرت. نوع اول شفاعتى است كه شامل نجات از عذاب و نيل به حسنات و حتى بالارفتن درجات مى باشد، نوع دوم شفاعتى است كه تأثير آن در از بين بردن عذاب و در مغفرت گناهان است و حداكثر ممكن است سبب وصول به ثواب هم بشود; ولى بالا برنده درجه ى شخص نخواهد بود.
47. در توضيح شفاعت رهبرى، بايد يادآور شد كه در آخرت علاوه بر اعمال، روابط معنوىِ مردم با يكديگر نيز صورت عينى و ملكوتى پيدا مى كند. آن كه در دنيا هادى بود، به صورت پيشوا و امام و آن كه هدايت يافته بود، به صورت پيرو و مأموم ظاهر مى گردد. قيامت «روزى است كه هر مردمى با پيشوايشان خوانده مى شوند» (اسراء / 71). «فرعون پيشاپيش پيروانش حركت مى كند و آنان را در آتش واردشان مى سازد.» (هود / 98) در واقع اضلال فرعون نسبت به پيروانش در آخرت تجلى مى كند، همان گونه كه او آنان را در دنيا گمراه كرد، در آخرت وارد دوزخ مى كند; هم چنين همه ى كسانى كه از نور هدايت رسول گرامى بهره بردند، در قيامت زير پرچم او و برخوردار از شفاعت او خواهند بود و اين تجسم همان هدايت دنيوى است.
48. علت اينكه در روايات آمده است: «امام حسين (عليه السلام) مردم بسيارى را شفاعت مى كند» آن است كه مكتب او بيش از هر مكتبى موجب احياى دين و هدايت مردم شده است. او شفيع كسانى است كه از مكتب او هدايت يافته اند، نه آنان كه مكتبش را وسيله ى گمراهى ساخته اند.
49. چه بسا حقى كه سوء اختيار برخى، آن را وسيله ى گمراهى ايشان سازد. «خداوند به سبب قرآن گروهى را گمراه مى سازد و گروهى را هدايت مى كند، و جز بدكاران را گمراه نمى سازد.» (بقره / 26) قرآن شفيع كسانى است كه آن را وسيله ى هدايت خود ساختند و سعايت كننده ى كسانى است كه آن را وسيله ى گمراهى خود قرار دادند: «انّ القرآن شافعٌ مشفَّعٌ و ماحلٌ مصدَّقْ.»
50. براى نيل به سعادت، علاوه بر اعمال و گام هايى كه خود انسان برمى دارد، يك جريان ديگرى نيز هست و آن جريان رحمت پروردگار است. در نظام هستى اصالت از آنِ رحمت و سعادت است و كفرها و فسق ها عارضى و غير اصيل است و آنچه عارضى است، همواره به سبب جاذبه ى رحمت تا حدى كه ممكن است، برطرف مى گردد.
51 . در نظام هستى، يكى از جلوه هاى رحمت الهى، نمود تطهير است كه مغفرت و محو عوارض سوء گناه از مصاديق آن در امور معنوى است. مغفرت عبارت است از شستشو دادن دل ها و روان ها از عوارض و آثار گناهان تا آنجا كه قابليت داشته باشند. كفر و شرك به خدا وقتى در دل استقرار پيدا كند، دل را از قابليت تطهير خارج مى سازد.
52 . از شواهد غلبه ى رحمت بر غضب در نظام هستى، اين است كه همواره در جهان، اصالت از آنِ سلامت
است و بيمارى ها استثنايى و اتفاقى اند. در سرشت هر موجودى كه از مسير اصلى خود منحرف گرديده است، كششى وجود دارد كه او را به سوى حالت اوليه باز مى گرداند، يعنى هميشه در جهان نيروى گريز از انحراف و توجه به سلامت حكمفرماست. مغفرت نيز از همين اصل ناشى مى شود.
53 . اصل مغفرت يك قاعده ى كلى است كه از غلبه ى رحمت در نظام هستى نتيجه شده است; از اين رو، همه ى موجودات را ـ در حدود قابليت آن ها ـ فرا مى گيرد. و در واقع «هر كس در روز قيامت از عذاب خدا نجات يابد، مشمول رحمت خدا قرار گرفته است.» (انعام / 16) يعنى اگر رحمت نباشد، عذاب از احدى برداشته نمى شود. چنان كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمودند: «براى رستگارى دو عامل وجود دارد: عمل و رحمت.»
54 . با توجه به نظام مند بودنِ پديده هاى هستى، دانسته مى شود كه انجام هيچ يك از جريان هاى رحمت پروردگار بدون نظام امكان پذير نيست و به همين دليل مغفرت پروردگار نيز بايد از طريق ارواح بزرگ انبيا و اوليا به گناهكاران برسد و اين لازمه ى نظام داشتن جهان است; از اينجا قسم دوم شفاعت به وجود مى آيد.
55 . رحمت الهى وقتى به خداوند نسبت داده مى شود، مغفرت و آنگاه كه به وسائط و مجارى رحمت منسوب مى گردد، شفاعت خوانده مى شود. از اين رو، هر شرطى كه براى شمول مغفرت هست، براى شمول شفاعت نيز هست. ايمان به خدا شرط لازم و ضرورى نيل به شفاعت و مغفرت است، ولى شرط كافى نيست. قرآن كريم همه ى شرايط شفاعت را به طور صريح بيان نكرده است، شايد به خاطر آنكه قلب ها را ميان خوف و رجا نگهدارد.
56 . فرق اساسى شفاعت واقعى از شفاعت نادرست در آن است كه اولى از خدا شروع مى شود و به گناهكار ختم مى شود و دومى عكس آن فرض شده است. در شفاعت واقعى، شفيع وسيله بودنِ خود را، از ناحيه ى خدا كسب كرده است، در حالى كه در شفاعت باطل آن را از ناحيه ى مجرم به دست مى آورد. قرآن مى فرمايد: «شفاعت، تمامى مخصوص خداست». (زمر / 44) زيرا خداست كه شفيع را شفيع قرار مى دهد.
57 . در توسل و استشفاع به اولياى خدا، نخست بايد تحقيق كرد كه توسل به كسى و از كسى باشد كه خداوند او را وسيله قرار داده است و در هنگام توسل و استشفاع نيز بايد توجه انسان به خدا و از خدا به شفيع و وسيله باشد.
58 . خداى متعال در قرآن كريم گناهكاران را ارشاد فرموده است كه به خانه ى رسول گرامى9 بروند و علاوه بر اينكه خود طلب مغفرت مى كنند، از آن بزرگوار نيز بخواهند براى ايشان طلب مغفرت كند. (نساء / 64).