دانشمندان روان شناس و روانكاو در قرن اخير به اين حقيقت پى برده اند كه انسان در ماوراء شعور ظاهر خويش شعورى مخفى دارد. گويى در پس اين «منِ» ظاهر «من» پشت پرده اى وجود دارد، چيزى كه هست برخى از اين دانشمندان چنين فرض كرده اند كه عناصر «منِ» پنهان همه از شعور ظاهر به باطن گريخته و تغيير شكل داده اند، ولى برخى ديگر به اصالت شعور باطن ايمان و اعتراف دارند، شعور اخلاقى، شعور هنرى، شعور علمى، همچنين شعور مذهبى روان انسان را اصيل و ناشى از سرشت او مى دانند.
آن نقطه اصلى كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا مى كند همين جاست. عرفا از آنجا كه به نيروى عشق فطرى ايمان و اعتقاد دارند در تقويت اين نيرو مى كوشند، معتقدند كه كانون احساسات عالى الهى قلبى را بايد تقويت كرد و موانع رشد و تـوسعه آن را بايد از ميان بـرد و به اصطلاح بايد قلـب را تصفيـه كرد و آنگاه بـا مركب نيـرومند و راهوار و سبكبال عشق به سوى خدا پرواز نمود. اما فلاسفه و متكلمين از راه عقـل و فكر و استدلال مى خواهند شاهد مقصود و گمشده و مطلوب خود را كشف كنند. عارف مى خواهد پرواز كند و نزديك شود، فيلسوف مى خواهد سر به جيب تفكر فرو برد و بينديشد. عارف مى خواهد ببيند و فيلسوف مى خواهد بداند.
عبادات در شرع مقدس براى پرورش اين حس است و لااقل يكى از فلسفه هاى عبادات اين است.
امروز دانشمندان زيادى هستند كه به وجود چنين احساس و شور و عشق و جنبشى در عمق روح آدمى كه او را به خداى لايزال پيوند مى دهد ايمان دارند.