فيض الهى يعنى فيض هستى ـ كه سراسر جهان را در بر گرفته ـ نظام خاص دارد. نوعى تقدّم و تأخّر و علّيّت و معلوليّت و سببيّت و مسبّبيّت ميان موجودات و مخلوقات حكمفرماست كه غيرقابل تخلّف است; يعنى هيچ موجودى نمى تواند از مرتبه خاصّ خود تجاوز و تجافى كند و مرتبه موجودى ديگر را اشغال نمايد. لازمه درجات و مقامات داشتنِ مراتب هستى اين است كه ميان آن ها نوعى اختلاف از نظر نقص و كمال و شدّت و ضعف حكمفرما باشد. اختلاف و تفاوت به اين معنى كه لازمه مراتب هستى است، تبعيض نيست كه ضدّ حكمت و ضدّ عدل شمرده شود; آنگاه
تبعيض است كه دو موجودْ قابليّت يك درجه معيّن از كمال را داشته باشند و به يكى داده شود و از ديگرى دريغ گردد، امّا آنجا كه اختلافها و تفاوت ها به قصورهاى ذاتى برمى گردد، تبعيض نيست.
اشتباه ديگر انسان كه از مقايسه خدا با خودش پيدا مى شود اين است كه انسان تصميم مى گيرد در زمان معيّن ومكان معيّن ـ و البته تحت شرايط حاكم معيّن ـ خانه اى بسازد و مى سازد. يك مقدار آجر و گل و سيمان و آهن را كه هيچ رابطه ذاتى با يكديگر ندارند با يك سلسله پيوندهاى مصنوعى به يكديگر مربوط مى سازد و نتيجه آن ها ساختمان معيّنى است به نام خانه مسكونى.
خداوند چطور؟ آيا كار خداوند از اين قبيل است؟ آيا صنع متقن الهى از نوع پيوند مصنوعى و عاريتى ايجاد كردن ميان چند امر بيگانه است؟
ايجاد اين گونه پيوندهاى مصنوعى و عاريتى كار مخلوقى از قبيل انسان است كه جزئى از اين نظام است و در محدوده اى معيّن، از قوا و نيروها و خاصيّت هاى موجود و مخلوق اشياء بهره گيرى مى كند; كار مخلوقى است كه فاعليّتش و خالقيّتش در حدّ فاعليّت حركت است نه در حدّ فاعليّت ايجادى; يعنى در اين حدّ است كه حركتى ـ آن هم قَسْرى نه طبعى ـ در يك شئ موجود به وجود مى آورد. امّا خداوند، فاعل ايجادى است، او ايجاد كننده اشياء با همه قوا و نيروها و خاصيّت ها و خصلت هاى آن هاست.
مثلا انسان از آتش موجود و برق موجودبهره گيرى مى كند و ترتيب اين كار جزئى خود را طورى مى دهد كه در يك لحظه و يك مورد كه برايش مفيد است از آن استفاده كند و در لحظه ديگر و شرايط ديگر كه مضر به حال اوست اثر آتش يا برق ظاهر نشود. ولى خداوند، خالق و به وجودآورنده برق و آتش است با همه خاصيّت هاى آن ها. لازمه وجود برق و آتش اين است كه گرم كنند يا حركت ايجاد كنند يا بسوزانند. خدا برق يا آتش را براى شخص خاص و مورد خاص نيافريده كه مثلا كلبه فقير را گرم كند امّا جامه او را اگر در آتش افتاد نسوزاند. خدا آتش را خلق كرده كه خاصيّتش احتراق است; پس آتش را در كلّيتش در نظام عالم بايد در نظر گرفت كه وجودش لازم و مفيد و موافق حكمت است نه در جزئيّتش، كه در فلان مورد جزئى براى فلان غرض فردى و شخصى آيا مفيد و خير و حكمت است يا نه؟
به عبارت ديگر، علاوه بر اينكه در حكمت الهى، غايت را بايد غايت فعل گرفت نه غايت فاعل، و حكيم بودن خدا به معنى ايجاد بهترين نظام براى رسانيدن موجودات به غايات آن هاست نه به معنى فراهم كردن بهترين وسيله براى خروج خودش ازنقص به كمال و از قوّه به فعل و براى وصول به اهداف
كماليه خود ـ آرى، علاوه بر اين ـ بايد بدانيم كه غايات افعال الهى غايات كلّيه است نه غايات جزئيّه; غايت خلق آتش، احتراق است به طور كلّى، نه فلان احتراق جزئى كه احياناًبه حال يك فرد مفيد است و يا احتراق جزئى ديگر كه احياناً به حال فرد ديگر زيانبار است.