چون پرتو الهى و فروغ تجلّيات او پيوسته در موجودات جارى و سارى است و هيچگاه نمىشود كه اين فيض از فياض مطلق جدا و قطع گردد بنابراين مطلق خداوندى هرگز داراى حركت و دگرگونى نيست. همان طور كه نور خورشيد از جرم خورشيد جدا نمىشود.
(با توجه به ابياتى چند كه در قبل ذكر شد مشخص شد كه ممكنالوجود پرتوى از نور واجبالوجود است كه در موجودات عالم آشكار شده است و اين خيال متصوّر است كه موجودات عالم وهم و خيال است و وجودشان قائم به خود است در حالى كه منشأ اين پندار دوام و بقاى پرتو الهى است كه در اشياء تجلّى يافته است.) و چون حكما و فلاسفه توان مشاهده انوار حق تعالى و پرتو آفتاب و وحدت حقيقى را ندارند مىپندارند كه عالم ماده به خودى خود وجود دارد و دوام و قوام آنها بسته به وجود اشياء است.
دور انديشى در اين بيت صفتى منفى براى عقل مىباشد. چون از نظر عرفا صاحبان عقول از درك مشاهده حق ناتوانند. و مراد از عقل، قوه تعقل است و عارف كليد معرفت حق را دل مىداند نه عقل. بنابرين عاقل كه به طريق عقل و استدلال
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص73. 2. همان، همان صفحه.