نکاتی از تاریخ سیاسی اسلام

سید محمد حسینی شیرازی؛ مترجم: محمد باقر فالی

نسخه متنی -صفحه : 13/ 12
نمايش فراداده

مفاهيم جديد و گفتگوى آزاد

انقلابات مردمى هرچند كه از عوامل دينى، يا ملى، يا اقتصادى و يا غيره سرچشمه گرفته باشد، ناگزير ارزشها و مفاهيم جديدى را ببار مى آورد، كه ملت در گذشته با آنها آشنائى نداشته است، چون هر ملّتى زمانى قيام مى كنند كه از ظلم و ستم حاكمان به ستوه آمده، و به اميد بهبودى اوضاع دست به شورش و انقلاب مى زند، امّا انقلاب تنها در حدود تحقّق اين هدف باز نمى ايستد، بلكه با روى كار آمدن دولتمردان جديد بسوى انجام مفاهيم، و اجراى ارزشهاى جديدى گام بر مى دارد، و در همين گذرگاه است كه مشكلاتى بروز مى كند ، از اين رو كه ملّت با مفاهيم ويژه اى آشنائى يافته، و پس از انقلاب به ارزشها و مفاهيم جديدى برخورد مى كند، و لذا با آنها از در مخالفت در مى آيد، و همين مخالفت منجر به شورش و قيام مجدّد ملت عليه انقلابيون جديد مى شود، كه سرانجام آن يكى از دو نتيجه زير است:

1 ـ سقوط انقلاب، چون نيروى ملت بيش از نيروى انقلاب و انقلابيون است.

2 ـ ديكتاتورى و استبداد همه جانبه انقلابيون از راه كشتار و اعدام افراد، مصادره اموال، زندان، شكنجه، اختناق و دلهره، كه اين هم بالأخره يا به سقوط انقلاب و يا به سقوط انقلابيون مى انجامد، بويژه اگر افرادى ضد انقلاب از خارج كشور به ضد انقلابيهاى داخل بپيوندند، كه در اين صورت سقوط انقلاب يا دولتمردان انقلابى نزديكتر مى گردد، امّا اگر بعكس شد، به اين نحو كه نيروهاى خارجى به كمك انقلابيون شتافتند، ديكتاتورى و استبداد افزايش مى يابد. و لذا علت سقوط انقلاب مشروطه در ايران، و سقوط انقلاب مردمى (1920) در عراق همين بود كه نيروهاى خارجى توانستند عليه انقلابيون وارد عمل بشوند، و عكس مطلب در نهضت تنباكو در ايران رخ داد، اين نهضت به رهبرى مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى (عليه الرحمه) جهت اخراج استعمارگران انگليس از ايران رخ داد و به پيروزى كامل رسيد، و پس از اخراج مزدوران دشمن استعمارگر، مسئله ديگرى پيش نيامده، و هيچ مفهومى تبديل نشد، از اين رو هيچ گونه برخوردى ميان ملت و نهضت واقع نشد، بلكه مسئله به خوبى و به نفع مسلمين پايان يافت. و لى انقلاب مشروطه، عليه رژيم حاكم، و به منظور براندازى نظام سلطنتى و جايگزينى مشروطه به جاى آن بود، و لذا هنگامى كه ديكتاتورى برانداخته شد، و نمايندگان مردم به مجلس راه يافتند، ميان انقلابيون و مردم برخورد پيش آمد چون مردم با مفاهيم و ارزشهاى نظام سلطنتى تربيت يافته بودند، و مشروطه قوانين جديدى را تدوين نمود كه براى مردم قابل درك و تحمّل نبود، از اين رو برخورد پيش آمد، و رهبر نهضت (مرحوم آخوند) مسموم شده و درگذشت، و پس از او شخص باكفايتى نبودكه خداى كشتى متلاطم انقلاب گردد و آن را به ساحل پيروزى برساند، و در نتيجه، برخوردها و اختلافات بالا گرفت، تا اينكه استعمارگران اجنبى دخالت كرده، و انقلاب مشروطه به سقوط گرائيد، و پهلوى ديكتاتور كه بنده و چاكر اجانب بود، سركار آمد، و استبداد و ظلم بدتر از گذشته بازگشت، و آنگاه مردم گمان مى كردند كه نظام پادشاهى بهتر از مشروطه است، چون پادشاهى تنها ظلم مى كند، امّا مشروطه هم ظلم و هم استثمار و استعباد در پيش دارد ـ البته به نظر آنان ـ. و امّا انقلاب مردمى 1920مسيحى در عراق، دچار همين مشكل شد، به اين نحو كه رهبر آن مرحوم آيةالله شيخ محمد تقى شيرازى (عليه الرحمه) مسموم شد، و كسى نبود كه بتواند نقش او را ايفاء كند، چون مرحوم شيرازى توانست كشور عراق را از چنگال انگليسيها برهاند، با وجودى كه عراق با سه الى چهار مليون نفر جمعيت، نه ارتش منظّم، نه اسلحه و نه مهمّاتى در آن موقع داشت.

حال آنكه بيش از هزار ميليون نفر (هند، چين، مصر و غيره) با جديدترين ارتش مدرن و مسلّح پشتيبان دولت انگلستان آن روز بودند، مرحوم شيخ محمد تقى شيرازى دست به چند اقدام مؤثّر زد از جمله:

1 ـ تحريك تمام علما و روحانيون راجع به در خطر افتادن اسلام در كشور عراق.

2 ـ تحريك عشاير عراقى، از راه وجوب دفاع از اسلام، و خرج پولهاى كلان، و شركت دادن رؤساى آنان در حكومتى كه پايتخت آن شهر كربلاى مقدس بود. 3 ـ تحريك مردم هند، كه بسان گوهر تاج انگلستان بود، و لذا انگلستان در آن موقع خود را بر سر اين دو راهى ديد، كه يا عراق را كاملاً تار و مار و نابود سازد، و در نتيجه كشور هند در هرج و مرج و انقلاب خواهد افتاد، و يا اينكه از عراق خارج گردد، و در يك فرصت ديگرى برآن تسلّط يابد، بالأخره راه دوّمى را انتخاب كرد، و از كشور عراق خارج شد. 4 ـ تحريك نيروى امتها و احساسات بين المللى به نفع استقلال عراق. و با اين اقدامات بجا و مؤثّر توانست كارى شبه معجزه انجام بدهد.

متأسّفانه با شهادت آن رهبر عاليقدر، انقلاب نيز به سقوط گرائيد، و انگليسيها مجدّداً به عراق باز گشتند، چون مردم عراق نتوانستند رهبرى جديد به جاي ايشان را برگزينند، و از طرفى انقلابيون هم نتوانستند آراى مردم را به سوى خود جلب كنند، و لذا انقلابيون با گروههائى از مردم برخورد كردند كه چگونگى آن را ذكر كرديم. و به اين صورت دو انقلاب (مشروطه و استقلال عراق) به سقوط گرائيد. و انگهى چون زمان در حال تغيير، و مفاهيم و ارزشها روز به روز دگرگون مى شود، و از طرفى فرمانروايان قديمى و كهنسال هم نمى توانند ارزشها و مفاهيم جديد را مطالعه كرده و بپذيرند، از اين رو برخورد و بروز اختلافات پيش مى آيد به اين نحو كه قديميان از همان مفاهيم و ارزشهاى قديمى پيروى كرده، و حال آنكه نسلهاى جديد خواهان (عدالت اجتماعى)، (اشتراك در رأى)، (آزادى)، و (اينكه علم، ثروت و حكومت برحسب لياقتها و قابليتها براى همگان مباح باشد) و جز اينها از مفاهيم و امورى كه در فطرت هر انسانى نهفته است هستند. و اگر برخورد و اختلاف پيش آيد، لابد و اينكه منتهى به شورش، سرنگونى حكّام و روى كار آمدن حاكمان جديد گردد، و اينجاست كه مجدّداً برخوردها و اختلافات بالا مى گيرد به عللي كه قبلاً ذكر كرديم، چون مفاهيم و ارزشهاى انقلابيون غير از مفاهيم گذشته اي است كه ملت معتاد به آنها شده است. و اگر انقلابيون بخواهند باقى مانده و پيروزى مغرورشان نسازد بايستى كه متواضعانه گفتگوى با همگان را آزاد گذارند، تا به راه حلهاى ميانه رسيده در حالي كه بدون شك در پاره اى از مفاهيم جديد و چگونگى اجراى قوانين حق با انقلابيون است، و از طرفى بدون شك در پاره اى از مسائل حق با مردم مى باشد.

بنا بر اين، اگر انقلابيون سه مطلب زير را تحقق بخشند:

اول: با كمال تواضع و فروتنى گفتگوى با ديگران را آزاد گذارند.

دوم: واقعيت گرا باشند، و به تزوير، توطئه گرى و فريبكارى تكيه نكنند.

سوم: با همگان مهربان و دوست باشند.

در اين صورت گرچه پس از مدت زمانى، انقلاب به حاكميت مفاهيم و ارزشهاى جديد واقعى منتهى شده، مردم با آغوشى باز از ارزشهاى جديد استقبال كرده، و سرانجام انقلاب به سلامت از تمام مشكلات رهائى مى يابد.

اما اگر از گفتگوى آزاد، و بحث و تفاهم سرباز زده، و به اعمال قدرت و استبداد، و توطئه چينى عليه ملت روى آورند، در نتيجه هم مردم و هم دولت مردان انقلابى در مشّقت و مشكلات واقع مى شوند.

چون انقلابيون آماده پذيرش انتقادات مردم و سپس اصلاح موارد فاسد نبوده اند. و ملت هم ديگر آماده پذيرش افراد لايق و خدمتگذار از انقلابيون نيست، و همگان را به ديده كينه توزى و نالايقى مى نگرد، چون در اثر كارهاى ناشايسته برخى از انقلابيون، افراد لايق آنان هم بدنام مى گردند. و در روايت از حضرت اميرالمؤمنين على(ع) آمده كه مى فرمايد: (علماى ستمگر و طغيانگرى نباشيد، چون در اثر كارهاى باطل و ناشايست شما حقيقت شما نيز پايمال مى شود) و مشكله بلكه فاجعه از همين جا سرچشمه مى گيرد.

متأسّفانه در كشورهاى اسلامى دو مشكله مهم در دو گروه اهل سنّت و شيعيان وجود دارد، كه با وجود اين دو مشكل استعمار توانست بر كشورهاى اسلامى تسلط يابد، و تا زمانى كه اين دو مشكل لاينحل باقى بماند، مسلمين پيوسته گرفتار دشمنان استعمارگر خواهند بود:

1 ـ مشكل اهل سنّت در اين است كه به نظر آنان اطاعت از حاكم و فرمانروا هركه باشد همانند اطاعت از خدا و پيامبر است، و لذا فرمانروايان را (اولى الأمر) مى دانند، و به همين انگيزه مردان مصلح و انقلابى از توده هائى كه چنين ايده را معتقدند، هيچگونه گوش شنوائى نمى يابند.

2 ـ و مشكل شيعيان هم در اين است كه فقهاى شيعه پيرامون حكومت رأى دارند:

الف: گروهى قائل به (ولايت فقيه) در تمام شئون حكومتى هستند.

ب: و گروه دوّم قائل به عدم ولايت فقيه هستند، هواداران گروه نخست مايل به انقلاب بوده و مى گويند كه زمام امور حكومتى بايد به دست فقهاى اسلامى سپرده شود، و هواداران گروه دوم مخالف با انقلاب اند، به هرحال طبيعى است كه با دوگانگى آراء و افكار جامعه اسلامى، نمى توان به نتيجه مطلوب رسيد. و اين جانب گرچه همراه با رأى گروه اول ولايت فقيه را در حاكميت بر جامعه لازم مى دانم امّا ضرورى است كه بين اين دو گروه گفتگو و بحث آزاد باشد، شايد به يگانگى و اتّحاد در آراء منتهى گردد، انشاءالله.

چنانكه لازم مى دانيم كه بايد عقيده اطاعت از حاكم هركه باشد را نيز از اذهان اهل سنّت خارج كرد، تا استعمارگران سوء استفاده نكنند.