همگى به همراه صهيب، اعضاى شورا را در خانه اى جمع كنند و با شمشيرهاى برهنه، بيرون در شورا، مراقب باشند تا روز چهارم حتما خليفه معين شده باشد و به ابوطلحه گفت: "اگر 5 نفر درباره يكى از خودشان اتفاق نظر داشتند و يك نفر مخالفت كرد، سرش را با شمشير به دو نيم كن و اگر چهار نفر توافق كردند و دو نفر مخالف بودند، سر هر دو را بزن و اگر به دو دسته سه نفرى تقسيم شدند، خليفه بايد از دسته اى انتخاب شود كه عبدالرحمن بن عوف در ميان آنهاست و در اين صورت، سه نفر ديگر را بكش و اگر سه روز گذشت و خليفه انتخاب نشده بود، هر 6 نفر را بكشيد و بگذاريد خود مسلمانان شورا تشكيل دهند و هر كس را خواستند انتخاب كنند!" عمر در آخرين ساعات عمرش، اعضاى شورا را جمع كرد و آنان را يك يك مخاطب قرار داد و گفت:آيا نمى خواهيد شما را از درونتان با خبر كنم .
اما تو اى زبير؛ هنگام خشنودى، مؤمنى و هنگام غضب، كافر! يك روز انسانى و يك روز شيطان ...و تو اى طلحه! از روزى كه در جنگ احد يك انگشتت را از دست دادى و بخاطر اين اتفاق عصبانى بودى، تو را شناختم! رسول خدا (ص) هم در حالى از دنيا رفت كه از تو خشمگين بود، بخاطر آن سخنى كه در روز نزول آيه حجاب بر زبان راندى! و تو اى سعد! صاحب اسبهاى جنگى هستى كه با آنها مى جنگى ...و قبيلهزهره" را با خلافت و اداره امور مردم چه كار! (سعد بن ابى وقاص از قبيله "بنى زهره" بود) و تو اى عبدالرحمن بن عوف! اگر نيمى از ايمان مسلمين را با ايمان تو بسنجند، تو برترى پيدا مى كنى .و لى با اين وجود، سستى و ضعف دارى .
اصلا قبيلهزهره" را با خلافت چه كار! - سپس به على (ع) رو كرد و گفت: - به خدا قسم تو شايسته اين كار بودى، اگر اين شوخ طبعى و مزاح در تو نبود! به خدا سوگند اگر تو خليفه باشى، مردم را بر حق آشكار و طريق واضح و روشن راهنمايى مى كنى! و تو اى عثمان! گويا مى بينم كه قريش تو را سرپرست امور كرده اند و تو بنى اميه و بنى ابى معيط را (كه از خويشاوندان تو محسوب مى شود) بر گردن مردم سوار كرده اى و غنائم را به آنان مى بخشى و گرگهاى شجاع عرب، به طرف تو هجوم مى آورند و تو را در بسترت سر مى برند! به خدا اگر خلافت را به تو سپارند، تو اين كارها را مى كنى و آنان نيز تو را مى كشند! - سپس موهاى جلو سر او را گرفت و گفت: - هر وقت خليفه شدى، به ياد سخنانم باش!"
-- اين سخن، سخن على (ع) است كه خود، يكى از اعضاى شورا بودند! شورايى كه برادر رسول خدا و داماد آن حضرت را همرديف افرادى معلوم الحال قرار مى دهد كه خود عمر مى دانست باطن آنان چيست! تشكيل اين شورا و سخنان عمر از جنبه هاى مختلفى قابل تأمل است: 1- اگر رسول خدا، آن انسان متصل به وحى و امين خدا در زمين و دلسوزترين افراد براى هدايت مردم، از دنيا رفت و خليفه اى برنگزيد (تا ابوبكر بتواند خليفه شود!) و تعيين خلافت از شؤون مربوط به خود مردم است نه رهبر قبلى، پس چرا ابوبكر و پس از او عمر، از اين روش سرپيچى كردند و هر كدام براى تعيين خليفه، قدمى برداشتند؟ 2- به حكم عقل، فقط كسى مى بايست سرپرست امور مردم باشد، كه جامع صفات پسنديده بوده، فردى متقى، مالك بر نفس خويش، آگاه به دين، آشنا به روش اداره امور و از هر گونه بدى و پليدى مبرا باشد .
اگر چنين كسى يافت نشد، در اين صورت بايد شخص مورد نظر، نسبت به سايرين از كمالات بالاترى برخوردار باشد و نقاط ضعف او نسبت به ديگران كمتر باشد .
در حالى كه عمر بن خطاب خودش معتقد است،زبير" روزى انسان و روزى شيطان است و "طلحه" به خشم آورنده رسول خدا است وسعدبن ابى وقاص" صرفا مرد جنگ است نه سياست و "عبدالرحمن" نيز شايسته خلافت نيست وعثمان" هم فاميل پرستى است كه بيت المال را به خاطر تعصبات فاميلى بر باد مى دهد، پس چطور به خودش اجازه مى دهد آنان را در معرض خلافت قرار دهد؟ ديگر آن كه اين شوخ طبعى و مزاحى كه او ادعا مى كرد در على (ع) است چه بود؟ و بفرض كه چنين باشد، در مجموع، كدام يك از اين 6 نفر به خلافت سزاوارتر بودند؟ كسى كه با وجود شوخ طبعى، مردم را به راه راست و حق روشن هدايت مى كند يا مردى كه روزى شيطان است و روزى انسان و مردى كه ..
؟ علاوه بر آن، در سخنان عمر بن خطاب، تناقضى آشكار وجود دارد .
او در اينجا طلحه را متهم مى كند كه رسول خدا (ص) را به خشم آورده است و آن حضرت در حال غضب بر طلحه از دنيا رفتند .و لى در جاى ديگر، هنگامى كه مسأله شورا را مطرح مى كند و در صدد توجيه فرمان خويش است، به حاضران در مجلس مى گويد:رسول خدا از دنيا رفت و از اين 6 نفر كه از قريش هستند راضى بود و من فكر كردم شورايى مركب از اين عده تشكيل شود تا خودشان يكى را انتخاب كنند!" 3- آن گونه كه عمر بن خطاب گفته است،سالم"، غلامحذيفه"، خدا را بسيار دوست مى داشت وابوعبيده جراح" امين اين امت بود؛ لذا آرزو مى كرد كاش آنان زنده بودند تا خلافت را به ايشان بسپارد .
اگر اين دو صفت براى تصدى امر خلافت كافى است، آيا در ميان امت اسلامى شخص ديگرى نبود كه واجد اين دو ويژگى باشد؟ عمر حتما روز جنگ خيبر را به ياد داشت كه رسول خدا (ص) فرمود:فردا پرچم جنگ را به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند و او ثابت قدم مى ماند و فرار نمى كند .
" و كاملا به ياد داشت كه فرداى آن روز، تنها كسى كه پرچم را از دست رسول خدا (ص) گرفت، على بن ابى طالب (ع) بود و خودش هم اعتراف كرد كه على (ع) مردم را به راه راست هدايت مى كند .
4- اگرابوعبيده جراح" وسالم" لياقت خلافت را داشتند، در روز سقيفه، زمانى كه ابوبكر گفت:با يكى از اين دو نفر (يعنى ابوعبيده جراح و عمر) بيعت كنيد" چرا عمر آنجا نگفتابوعبيده" امين اين امت است و چرا با او بيعت نكرد چراسالم" غلام "حذيفه" را جلو نينداخت و خلافت را بعهدهابوبكر" گذاشت؟ چراابوبكر" پس از خودش "ابوعبيده" را معرفى نكرد و چرا عمر، خلافت را پذيرفت در حالى كه كسى كه امين امت بود و لايق خلافت بود وجود داشت .
؟ 5- اصلا معلوم نيست عمر، به چه مجوز شرعى، دستور قتل كسانى را صادر مى كند كه نظرشان با بقيه تفاوت دارد! لابد براساس همين مجوز شرعى بود كه پس از رحلت رسول خدا (ص) و بيعت با ابوبكر، على (ع) را با آن همه افتخارات، تهديد به مرگ كردند و به بيعت وادارش كردند و بر اساس همان مجوز خانه اش را آتش زدند و فاطمه زهرا (س) را آزردند و مضروب كردند! 6- در يك تحليل نهايى از اين شورا، بايد سخن على (ع) را يادآور شويم كه پس از شنيدن دستور تشكيل شورا، خطاب به پسر عمويشانابن عباس" فرمودند: - خلافت از ما منحرف شد! - ابن عباس: از كجا فهميدى؟ - عمر، عثمان را در كنار من قرار داد و گفت خليفه در دسته اكثريت است و اگر دو دسته سه نفرى شدند، خليفه در دسته عبدالرحمن بن عوف است .
سعد وقاص هرگز با عمويش عبدالرحمن بن عوف مخالفت نمى كند .
عبدالرحمن هم داماد عثمان است و با هم اختلافى ندارند (بنا بر اين، اين سه نفر با هم خواهند بود) و اگر دو نفر ديگر هم با من باشند، سودى به حال من ندارد! اين سخن، گوياى آن است كه افراد شورا، با دقت انتخاب شده بودند و گزينش به نحوى بود كه فرد مورد نظر، خليفه شود، يا بهتر بگوييم فرد مورد نظر ديگر، يعنى على (ع)، خليفه نشود! وگرنه عمر مى توانست افرادى چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و ...را كه تأييدات فراوانى را از رسول خدا (ص) به دنبال داشتند، جزو شورا قرار دهد .
اما جهت گيرى اين عده از قبل كاملا روشن بود و به همين جهت از انتخاب آنان خوددارى كرد .
عمر، عملا تصميم نهايى را به عهده عبدالرحمن گذاشته بود .
مگر او چه كسى بود كه هنگام تقسيم اعضا به دو دسته مساوى بايد خليفه از دسته او انتخاب شود؟ به هر حال عمر بن خطاب درگذشت وصهيب" بر او نماز خواند و خليفه به خاك سپرده شد .
پس از آن، اعضاى شورا، براى تعيين جانشين عمر جمع شدند .
البته اين تأخير شايد به خاطر احترام به خليفه بود و اين كه نمى بايست در حالى كه جنازه عمر بر زمين است، به كار ديگرى غير از مراسم تدفين پرداخت و شايد مردم، پس از رحلت رسول خدا (ص) لازم نمى ديدند صبر كنند تا جنازه پيامبر به خاك سپرده شود، سپس در سقيفه اجتماع كنند! در شورا گفت و گوها به طول انجاميد .
سرانجامطلحه" كه مى دانست خلافت يا به على (ع) مى رسد يا به عثمان، خود را به نفع عثمان كنار كشيد .
پس از آن،زبير" نيز خود را به نفع على (ع) كنار كشيد و در نتيجه، امر خلافت بين يكى از افراد باقيمانده، مردد شد .
آنگا، عبدالرحمن بن عوف خطاب به على (ع) و عثمان گفت:كدام يك از شما دو نفر خود را كنار مى كشد تا ديگرى خليفه شود؟" هيچ كدام پاسخى ندادند .
پس از آن ، على (ع) را مخاطب قرار داد و گفت:من با تو بيعت مى كنم به اين شرط كه به كتاب خدا و سنت رسول و روش شيخين (يعنى ابوبكر و عمر) عمل كنى!" على (ع) پاسخ داد:بلكه من فقط به كتاب خدا و سنت رسول و نظر خودم عمل مى كنم!" عبدالرحمن رو به عثمان كرد و گفت:با تو بيعت مى كنم به شرط آن كه به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين عمل كنى!" عثمان نيز پذيرفت .
عبدالرحمن مجددا همان سخنان را به على (ع) زد و باز همان پاسخ را شنيد و باز رو به عثمان كرد و سخنان گذشته را مطرح كرد و باز هم عثمان، شروط را پذيرفت و براى بار سوم نيز اين گفت و گو تكرار شد .
در اين مرحله چون عبدالرحمن ديد على (ع) از موضع خود عقب نشينى نمى كند و عثمان هم آماده است بار خلافت را به دوش كشد، دستش را به دست عثمان زد و گفت:السلام عليك يا اميرالمؤمنين!" و بدين ترتيب فاميل پرست مترفى كه عمر بهتر مى دانست چه بر سر مردم خواهد آورد، جانشين عمر شد .
گفته اند على (ع) پس از تعيين شدن عثمان، خطاب به عبدالرحمن فرمودند:به خدا قسم، تو خلافت را براى او قرار ندادى مگر به اين اميد كه عثمان تلافى كند، همان طور كه رفيق شما دو نفر (عمر) از رفيقش (ابوبكر) همين انتظار را داشت! (اين سخن اشاره دارد به روز سقيفه و تلاشهاى بى شائبه عمر به منظور اخذ بيعت براى ابوبكر) خداوند اتحاد ميان شما را از ميان بردارد!" از قضا پس از مدتى عثمان و عبدالرحمن بن عوف با هم اختلاف نظر پيدا كردند و تا زمان مرگ عبدالرحمن با هم قهر بودند .
در اينجا جا دارد بپرسيم اين چه سخنى بود كه عبدالرحمن زد و به على (ع) گفت:بيعت مى كنم به شرطى كه به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين عمل كنى"؟ مگر همين عده نمى گفتندكتاب خدا" براى ما كافى است؟ چطور در اينجا نه تنها علاوه بركتاب خدا" وسنت رسول"، بهسيره شيخين" نيز احتياج پيدا كردند! بدين ترتيب، بار ديگر على (ع) در حالى كه استخوانى در گلو و خارى در چشم داشت، خانه نشينى اختيار كرد و در حالى كه شاهد زير پا گذاشتن حكم خدا بود، صبر پيشه كرد تا 12 سال ديگر بگذرد و زمام امور را به دست گيرد و دين خدا را احيا كند .
-- مآخذ:اجتهاد در مقابل نص"، تأليف علامه سيد عبدالحسين شرف الدين (ره)، ترجمه على دوانى .
"الرسول الأعظم مع خلفائه"، تأليف مهدى القرشى، چاپ لبنان .
"على ومناوئوه"، تأليف دكتر نورى جعفر، چاپ مصر .
"شرح نهج البلاغه" تأليف ابن ابى الحديد معتزلى .
"حديقة الشيعة"، تأليف مقدس اردبيلى (ره) .
"عبدالله بن سبا و افسانه هاى تاريخى ديگر"، تأليف علامه سيد مرتضى عسكرى، ترجمه احمد فهرى زنجانى .
"تاريخ پيامبر اسلام" ، تأليف مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى .
"فروغ ابديت"، تأليف آيت الله شيخ جعفر سبحانى .
"تتمة المنتهى"، تأليف مرحوم حاج شيخ عباس قمى -- پاورقى ها: )1( اشاره به اين جمله كه از ابوبكر نقل شده است:أقيلونى؛ فلست بخيركم و علىّ فيكم: بيعت مرا فسخ كنيد؛ زيرا وقتى على در ميان شماست، من بهترين شما نيستم!" (بهحديقة الشيعة" تأليف مرحوم مقدس اردبيلى) )2(خبر متواتر" اصطلاحا خبرى است كه بواسطه كثرت نقل، قطع به صدور آن از معصوم (ع) حاصل مى شود .
خبر متواتر در مقابلخبر واحد" است كه چنين قطعى را به دنبال خلافت عثمان بن عفان " ...تا آنكه سومى آن گروه برپاخاست و خلافت را به دست گرفت در حالى كه مثل شترى كه از پرخورى بين محل بيرون دادن و محل خوردنش باد كرده باشد، خود را باد كرده بود و فرزندان پدرش نيز با او همچون شترى كه گياه بهارى را با حرص و ولع مى خورد، اموال خداوند را بناحق خوردند تا آنكه همه از دورش پراكنده شدند و رفتارش موجب سرعت قتل او شد و پرى شكمش او را به روانداخت ...
" (نهج البلاغه، خطبه3( .
به دنبال جراحت عمر و مرگ او، شوراى خلافت تشكيل شد و عثمان را به اين شرط كه به كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) و سيره شيخين، (يعنى ابوبكر و عمر) رفتار كند به خلافت برگزيد .
گويا عمر مى دانست كه عثمان اگر خليفه شود، چه رفتارى را از خود بروز خواهد داد .
او در سخنانى به عثمان گفته بود:گويا مى بينم كه قريش تو را سرپرست امور كرده اند و تو، بنى اميه و بنى ابى معيط را (كه خويشاوندان عثمان بودند) بر گردن مردم سوار كرده اى، غنائم را به آنان مى بخشى، گرگهاى شجاع عرب به طرفت هجوم مى آورند و تو را در بسترت سر مى برند! به خدا اگر خلافت به تو برسد، آنچه گفتم واقع مى شود! هر وقت خليفه شدى به ياد سخنانم باش!" با اين وجود او را كانديداى خلافت كرده بود و بزودى معلوم شد پيشگويى هاى عمر درست بوده است .
عثمان، پس از تصدى امر خلافت تنها كارى كه كرد، اين بود كه به كتاب خدا و سنت رسول عمل نكند، همين و بس! او پس از خليفه شدن بسرعت بنى اميه و بنى ابى معيط را بر مردم مسلط كرد، آنان را به حكومت شهرها گمارد و پستهاى كليدى را بين آنان تقسيم كرد و به عنوان مشاوران خود برگزيد .
در ميان آنان چهره هايى همچونمروان حكم" ومعاويه" ديده مى شوند كه سابقه ديرينه اى در دشمنى با خدا و رسول داشتند و تا آخرين لحظه، يعنى زمانى كه مجبور شدند براى حفظ جانشان مسلمان شوند، از هيچ اقدامى عليه اسلام فروگذار نكردند .
عصبيت قومى، روحيه نژادپرستى و فاميل پرورى او موجب بى عدالتى در جامعه شد و روند ايجاد جامعه ى طبقاتى، مبتنى بر امتياز ثروت را به اوج خود رساند .
بنى اميه از اسلام ضربات سنگينى خورده بودند .
در جنگ بدر، شخصيتهاى بزرگى همچونابوجهل"،امية بن خلف" ،"وليد بن عتبه" وشيبة بن ربيعه" را از دست داده و بزرگانى از آنان نيز تن به اسارت داده بودند .
آنان به غير از جنگاحد" در ساير جنگها نتوانستند ضربه اى مهم به اسلام وارد آورند و هر روز كه مى گذشت، اسلام يك قدم به جلو برمى داشت و كفر بنى اميه يك قدم عقب نشينى مى كرد .
بدين ترتيب كينه ها و حسادتها روى هم انباشته شد تا آنكه فرصتى پيش آمد كه آنان موقعيتهاى ازدست رفته را دوباره به دست آورند، بر گرده مردم سوار شوند و شريانهاى اقتصادى جامعه را به دست گيرند و حكومت زر و زور و تزوير خود را احيا كنند .
اينها همه به بركت دست ودل بازى هاى خليفه سوم، عثمان بن عفان بود .
اكنون فهرست برخى از شخصيتهاى بنى اميه و بنى ابى معيط را كه مناصب حساس دستگاه عثمانى را اشغال كرده بودند و يا به نحوى مورد تكريم عثمان قرار گرفته بودند، از نظر مى گذرانيم: