ذَهيب: چيز طلاكارى، مطلا.
مَذْهَب - مَذاهِب، ج: محل وضو، روش و طريقه، معتقد، اصل.
مُذْهَب: كعبه، وسواس در وضو، چيز زراندود، اسب كَهَر كه به زردى زند.
مُذَهَّب: زراندود، طلاكارى.
مُذَهَّبات: هفت قصيده بود در زمان جاهليت (قبل از اسلام).
(ذَهِرَ) فُوهُ ذَهَراً، ف: سياه شدند دندانهاى او - اَذْهَر، ص.
(ذَهَلَ) الشَّىْ ءَ و عَنْهُ ذَهْلاً و ذُهُولاً، م: گذاشت او را بر عهد سابق يا فراموش نمود آن را جهت ناپروائى يا بى غمى و ناپروائى.
ذَهِلَ ذُهُولاً، ف: غافل شد و فراموش كرد، نسيان يافت.
يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرضِعَةٍ عَمَّا اَرضَعَتْ (آيه): روزى كه مى بينى هر مادر شيرده از بچه خود غفلت مى كند.
ذَهَلَ عِنِ الْاَمْرِ: ملتفت نشد.
ذَهِلَ، اِنْذَهَلَ: گيج شد، سراسيمه شد.
اَذْهَلَ: پريشان كرد، دستپاچه كرد.
اَذْهَلَهُ: فراموشانيد.
ذَهْلٌ مِنَ اللَّيْلِ و ذُهْلٌ: ساعتى از شب.
ذُهْل: درختى است خوشبوى آن را بشّام هم گويند.
ذُهُول: پريشانى حواس، گيجى، دستپاچگى.
ذاهِل: گيج، سرگشته.
مَذْهَل - مَذاهِل، ج: فراموشخانه.
ذُهْلُول - ذَهاليل، ج: اسب نيكورو، مرد سخى.
(ذَهَنَ) الْاَمْرَ ذَهْناً، ن: فهميد آن كار را، غلبه كرد او را در تيزى خاطر و جودت ذهن.