فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 231
نمايش فراداده

سَفينَةُ الْبُخارِيَّة: كشتى موتورى.

بُخُور: بوى خوش.

باخِرَة: كشتى.

اَبْخَر: كسى كه دهانش بوى بد دهد.

مِبْخَرَة:بخوردادن آتش دان،دستگاهى كه ضدعفونى كنند.

(بَخَزَ) عَيْنَهُ بَخْزاً، م: كور كرد و بركند چشم او را.

اَبْخاز: طبقه و دسته از مردم.

(بَخَسَهُ) بَخْساً، م: كاست و كم كرد حق او را، ظلم كرد بر او.

بَخْس: كوركردن چشم و بركندن آن.

بَخَّسَ الْمُخُّ تَبْخيساً: نماند مغز مگر در استخوانهاى انگشتان و چشم.

تَباخَسُوا: مغبون كردند بعضى بعض ديگر را.

بَخْس: كم و اندك - زمينى كه بدون آب دادن بروياند.

شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ (آيه(: فروختند او را به مبلغ كمى )در قصه حضرت يوسف).

بَخْسِىّ - بُخُوس، ج: آب نداده و زراعت بى نياز از آب دادن، مالياتى كه از بازاريها گرفته ميشود.

باخِس: كم كننده حق كسى.

باخِسَة: زيركى است كه خود را احمق و بيخرد مى نماياند.

اَباخِس: انگشتان و بيخ و پى آنها.

بَخَسَهُ: كم برآورد كرد.

بَخْس: پست، ارزان قيمت.

باعَ بِالْبَخْسِ: ارزان فروخت.

(بَخْشَشَ): انعام داد.