بَدَحَ الْبَعيرُ: فروماند شتر از سنگينى بار.
بَدَحَنِىَ الْاَمْرُ: سنگين بار كرد مرا اين كار.
تَبادُح: بسوى يكديگر انداختن گل و كلوخ را به بازى.
بَدْح: نوعى از ماهى.
بِدْح - بِداح و بُدُوح، ج: فضاى وسيع.
بُدْحَة: صحن خانه.
بَداح - بُدُح، ج: زمين وسيع يا نرم.
اَبْدَح: فضاى وسيع، مرد بلندقامت، چارپاى پهلو پهن.
اَكَلَ مالَهُ بِاَبْدَحَ وَ دُبَيْدَحٍ: خورد مال او را به باطل.
بَدْحاء: زنى كه اطراف فرج او وسيع باشد.
اِمْرَاَةٌ بَيْدَحٌ، ص.
مَبْدُوح: زن تناور چاق و فربه، فضاى وسيع.
(بَدَخَ) الرَّجُلُ بَدْخاً، ن ف ك: بزرگ و بلندمرتبه شد.
تَبَدَّخَ الرَّجُلُ: بزرگى نمود، گردنكشى كرد.
بَديخ - بُدْخاء، ج: مرد بزرگ مرتبه.
اِمْرَاَةٌ بَيْدَخَةٌ: زن چاق و پرگوشت.
(بَدَرَ) الْغُلامُ بَدْراً، ن: كامل و تمام گرديد.
بَدَّرَالتَّمْرُ تَبْذيراً: رسيده شد خرما.
بَدَرَهُ و اِلَيْهِ بُدُوراً: پيشى گرفت او را، شتافت بسوى آن.
بَدر: عجله، سرعت.
وَ لا تَاْكُلُوها اِسْرافاً و بِداراً (آيه): اموال يتامى را به اسراف و عجله نخوريد.
بَدَرَ غَيْرَهُ اِلَيْهِ: شتابانيد او را سوى آن.