در گـذشته دانشمندان علم فيزيولوژى (وظايف الاعضاء) معتقد بودند كه بدن انسان از ذرّات و مـواد مرطوب گرفته تا قسمتهاى سفت و سخت استخوانها و تمام دستگاههاى مختلف بدن ؛ تحت تـاءثـيـر جـريـان مـهـمّ حـيـاتـى يـعـنـى جـذب مـواد از خـارج و تـبـديـل آن بـه انـرژى و خـلاصـه تـغـيـيـر كـامـل در طـى چـنـد سـال در بـدن و تـعـويـض سـلولهـا و تـحـوّل مـسـتـمـر و دائمـى در ملكول و ذرّات و اجزاء بدن روى مى دهد، يعنى سلول كهنه و فرسوده از بين مى رود و به جاى آن سلولهاى جديدى بوسيله تغذيه بوجود مى آيد.
و مى گفتند كه اين تعويض در سراسر بدن جز در سلولهاى مغزى وجود دارد و تنها مغز انسان است كه از اين قانون مستثنى است .
ايـنـجـا بـود كـه آن دسـتـه از دانـشـمـنـدان عـلم پـيـسـيـكـولوژى (مـعـرفة الرّوح ) كه معتقد به اسـتـقـلال روح نـبـودند، از اين نظريه به نفع خود استفاده كرده و مى گفتند مركز "روح " مغز اسـت و سـلولهـاى مـغـزى از بـيـن نـمـى رونـد لذا خـاطـرات انـسـانـى هـمـيـشـه بـه حال خود باقى است و روح ، جز همان بهم پيوستن سلسله اعصابى ، چيز ديگرى نخواهد بود.
لذا وقـتـى كـه "تـومـاس ويـلليـس " در سـال 1664 ميلادى به پيروى از افلاطون ثابت كرد كه مركز روح ، مغز است نه قلب (و سلولهاى مـغـزى تـغـيـيـر نـاپـذيـر اسـت ) "بـخـنـر" كـه قـائل بـه اسـتـقـلال روح نـبـود ايـن مـطـلب را مـؤ يّد خود دانست و در نوشته هاى خود گفت :
"روح جز همان مجموعه وظائف دماغيه چيز ديگرى نخواهد بود".
ولى اخـيـرا دانـشـمـنـدان مـذهـبـى و فـلاسـفـه الهـى عـلاوه بـر دلائل ديـگـرى كـه در دسـت دارنـد و مـدّعـى هـسـتـنـد كـه هـمـانـهـا بـراى اثـبـات اسـتـقلال روح كافى است با كشف اين كه سلولهاى مغزى هم از قانون فوق ، مستثنى نيستند يك دليـل ديـگـر بـه دسـت آورده انـد و مـى گـويـند كه اگر سلولهاى مغزى مانند سلولهاى ديگر عـوض مـى شـونـد، پـس حـافـظ خـاطـرات دوران گـذشـتـه چـيـسـت و بـه چـه دليل آنها محفوظ مى ماند؟ ايـن اشـتـبـاه بـراى گـذشـتـگـان از ايـنجا پيدا شده بود كه مى ديدند دانشمندان علوم طبيعى و تـشـريـح ، تـصـريـح كـرده انـد كـه سلولهاى مغزى برخلاف سلولهاى ديگر از راه تقسيم ، تـكـثـيـر نـمـى شـونـد بـلكـه از زمان توليد تا هنگام وفات ، تعداد آنها هميشه يكسان است و تـرديـدى نـيـسـت كـه ايـن مـعـنـى غـيـر از مـسـاءله تـغـيـيـر و تبديل سلولها است .
امروز كليه دانشمندان بزرگ معتقدند كه :
ممكن نيست موجود زنده اى از خارج ، غذائى را مصرف نكند.