اسلام، براى انسان ها بيان نموده كه داراى دو حق حيات و آزادى اند، ولى اين نكته را نيز فهمانده است كه حيات روح، مهم تر از حيات جسم و تن است و آزادى معنوى و درونى، برتر از آزادى بيرونى و اجتماعى، و سبب و منشا آن است. روح انسان، وقتى زنده است كه از بردگى شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوايش نباشد. اگر انسان بگويد: «هر چه مى خواهم مى كنم »، «هر جا بخواهم مى روم »، «هر چه دوست دارم مى خورم »، «هر گونه كه ميل داشته باشم زندگى مى كنم و هيچ قيد و بندى ندارم »، چنين شخصى، روح و جان خود را برده و اسير شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور كرده است: «قد خاب من دسيها» (48) و در حقيقت، حيات انسانى خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «ميت الاحياء» (49) گشته است.
به همين دليل، قرآن كريم، مؤمنان را زنده مى داند و كافران را مرده معرفى مى نمايد.
در سوره مباركه «يس » چنين مى فرمايد:
«ان هو الا ذكر وقران مبين لينذر من كان حيا ويحق القول على الكافرين » (50) .
در اين كريمه، خداى سبحان بين انسان زنده و فرد كافر، تقابل مى اندازد و مى فرمايد: قرآن براى انذار و بيم دادن به زندگان نازل شده و براى كافران، سبب اتمام حجت است. اين سخن بدان معناست كه انسان ها دو گروهند; برخى زنده اند و انذار مى پذيرند و برخى كه انذار نمى پذيرند كافرند.