تنها اصلى كه مى توان براى شناخت مدعيان دروغ گوى مهدويت، بدان اعتماد كرد، تاييد و امداد الهى است كه توسط مدعى راست گوى مهدويت نشان داده مى شود . وى نبوت خاتم و جنبش اوصياى پيامبر را كه پدرانش بودند، تصديق مى كند . اين كارى لازم براى مدعى نبوت و رسالت است . امداد و تاييد الهى، با ظهور عيسى بن مريم نشان داده مى شود كه قرآن، قصه ى وى را گفته است كه مردگان را زنده مى كرد و كور مادر زاد و مبتلايان به پيسى را شفا مى داد . (8)
اين اصل، راه را بر هر مدعى دروغينى مى بندد، خواه شخص به عمد دروغ گويد يا قربانى مكاشفه ى عرفانى پندارى شود، مانند آن چه براى «مهدى سودانى » پيش آمد كه پنداشت مهدى موعود (عج) است . وى خيال كرد پيامبر به او گفته كه مهدى موعود (عج) است . مهدى سودانى در يكى از نوشته هايش در تاريخ 16 شعبان 1299 هجرى مى گويد:
سيد وجود صلى الله عليه و آله به من خبر داد: من مهدى منتظرم . پيامبر چندين بار مرا بر كرسى اش نشاند و خلفاى چهارگانه [ ابوبكر، عمر، عثمان و امام على] و قطب ها [ى دراويش ] و خضر عليه السلام حضور داشتند، و مرا با ملايكه ى مقرب و اولياى زنده و مرده از فرزندان آدم تا زمانى كنون، نيز جنيان مؤمن، تاييد و يارى كرد .
در هنگام جنگ، سيد وجود صلى الله عليه و آله به عنوان امام و فرمانده ى سپاه حاضر مى شود; نيز خلفاى چهارگانه و قطب ها و خضر حاضرند . حضرتش، شمشير نصرت و پيروزى را به من داد و فرمود: با داشتن آن شمشير، كسى بر من پيروز نمى شود، گرچه گروه انس و جن باشند .
آن گاه سرور وجود فرمود . . . پرچمى از نور برافراشته مى شود و در جنگ، همراه من است . عزراييل پرچم دار است . از اين رو، يارانم ثابت قدم مى شوند و در دل دشمنانم، ترس افكنده مى شود و هر كه با من دشمنى كند، خداوند خوارش مى كند . پس هر كه به راستى سعادتمند باشد، مى پذيرد من مهدى منتظرم . اما خداوند در دل كسانى كه جاه طلب اند، نفاق مى افكند . پس به سبب حرص بر جاه طلبى، مرا تصديق نخواهند كرد . . . سيد وجود صلى الله عليه و آله به من دستور داد به منطقه ى «ماسه » در كوه قدير هجرت كنم و از آن جا به تمامى مكلفان، دستور كلى را بنويسم . ما هم به اميران و بزرگان دينى نوشتيم، اما بدبختان نپذيرفتند و درستكاران تصديق كردند . . . سيد وجود صلى الله عليه و آله سه بار به من خبر داد: آن كه در مهدويت تو شك كند، به خدا و رسول كافر شده است .
تمام آن چه درباره ى خلافتم و مهدويت به شما گفتم، در بيدارى و در حال صحت، سيد وجود صلى الله عليه و آله به من گفت، بى آن كه مانعى شرعى باشد . نه خوابى بود و نه ربايشى و نه مستى و نه ديوانگى . . . . (9)
وى در نامه ى ديگرى مى گويد:
اگر من نورى از جانب خدا نداشتم و رسول الله صلى الله عليه و آله تاييدم نكرده بود، توان كارى نداشتم و روا نبود برايتان سخنى بگويم . آن چه گفتم كه پيامبر فرمود، به دستور رسول الله بود . به من اخبارى گفت كه اوليا و علما از آن خبر ندارند . بايد بدانيد جز به دستور پيامبر يا فرشته ى الهام كه از طرف پيامبر اجازه دارد، كارى نمى كنم . ايشان به من خبر داد: امت به دست من هدايت خواهد شد، بى آن كه رنج هايى را كه پيامبر تحمل كرد، بر دوش كشم .
من از نور دل پيامبر آفريده شده ام . ايشان به من بشارت داد يارانم مانند اصحاب ايشانند و رتبه و درجه ى [ملت من و] عوام نزد خدا، مانند رتبه ى شيخ عبدالقادر گيلانى است . (10)
محتواى دو نامه نشان مى دهد: دليل راستى مهدى سودانى، مدعى مهدويت، فقط گفته ى خودش است و دليلى ديگر در تاييد وى يافت نمى شود; افزون بر اين كه پيروزى جنبش وى كه ادعا داشت با امداد الهى پشتيبانى مى شود، تحقق نيافت .
به تصور شيعه، مهدى، انسان مشخصى است كه فرزند [امام] حسن عسكرى است و در 255 (يا 256) هجرى زاده شده و از قرن سوم تا پانزدهم هجرى با مردم زندگى مى كند، تا هر وقت كه خدا بخواهد . پس بايد اين مطلب را با دليل ثابت كند; يعنى معجزه داشته باشد، چنان كه آصف بن برخيا; وزير سليمان معجزه نشان داد، در حالى كه پيامبر نبود . وى تخت ملكه ى سبا را در كم تر از چشم بر هم زدنى حاضر كرد . در آيات 38- 40 سوره ى نمل آمده است:
سليمان گفت: اى بزرگان! كدام يك از شما، تخت او را براى من مى آورد، پيش از آن كه به حال تسليم نزد من آيند؟
عفريتى از جن گفت: من آن را نزد تو مى آورم، پيش از آن كه از مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر توانا و امينم .
اما كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى] داشت، گفت: پيش از آن كه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!
هنگامى كه سليمان، تخت را نزد خود ثابت و پابرجا ديد، گفت: اين از فضل پروردگار است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم و هر كسى شكر كند، به نفع خود شكر مى كند و هر كس كفران كند [به زيان خويش نموده است; كه ] پروردگار من غنى و كريم است!» .
طريق ديگر اثبات امامت مهدى (عج) اين است كه راه هاى عادى را به كار گيرد كه نشان دهنده ى عمر بسيار وى و هويتش باشد . مثلا به اهالى لندن بگويد: در قرن دهم ميلادى، از كشورشان عبور كرده و نامه اى را به خط خود بر پوست آهو در فلان منطقه نهاده كه در آن زمان كتاب خانه ى شهر بوده است، اما بر اثر عوامل مختلف، كتاب خانه از بين رفته است . سپس به انگليسى ها بگويد: مى توانيد چند متر بكنيد تا بر كتاب خانه ى از بين رفته، دست يابيد كه در آن اسناد قابل قبولى است . مى توانيد فلان پرونده را باز كنيد و نامه ى مرا بيابيد و اين، نسخه ى دوم آن است .
همين كار را با روس ها و ايرانى ها و چينى ها و ديگران كه در زمان ظهورش زنده اند، مى تواند انجام دهد . مى بايست درخواست وى نشان دهنده ى درايت و آگاهى اش از حلقه هاى گم شده ى مهم براى هر كشورى باشد، تا اهالى را به فعاليت و كنكاش براى كشف حقيقت وا دارد . مى بايست از موضع و موقعيتى قوى و برتر، خواسته اش را مطرح كند، كمى پيش از آن كه در ظهور دولتش موفق شود، تا ادعا و درخواستش، به عنوان رييس دولتى باشد كه داعيه دارد و توانمند است و تحرك مى آفريند و شگفتى هاى بسيار دارد . اگر سال 1455 هجرى، 2034 ميلادى ظهور كند و ادعا نمايد محمد بن حسن عسكرى است و عمرش 1200 سال است، در حالى كه سى ساله به نظر مى رسد، مسلما سياستمداران آن زمان خواهند پنداشت ديوانه است يا خرفت شده است، اما وقتى ادعا و درخواستش را بشنوند و ببينند وى هزينه ى كنكاش و پى آمدهاى جنجال برانگيز را مى پردازد و دانشمندان هر كشور، نتايج را ارزيابى خواهند كرد، هر كه موافق ادعاى وى است، با او همراه خواهد شد و ديگران به آزمايش و كنكاش دست خواهند زد .