(در اين خطبه كه با عبارت «فاجمع راى ملئكم على ان اختاروا رجلين» (راى جماعت اشراف شما بر اين قرار گرفت كه دو مرد را برگزينند) شروع مى شود.
[اين خطبه خطاب به خوارج است و طبرى آن را در تاريخ طبرى، ج 5، ص 48 ضمن حوادث سال 37 آورده است و مفصلتر از اين است مصادر نهج البلاغه، ج 2، ص 432. م. ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات به دو لطيفه تاريخى و نامه يى كه معاويه براى عمروعاص نوشته است پرداخته و مى گويد): ]
ثورى، از ابوعبيده نقل مى كند كه مى گفته است: بلال پسر ابوبرده پسر ابوموسى اشعرى كه قاضى بود حكم به جدايى زن و شوهرى داد. مرد گفت: اى خاندان ابوموسى، همانا و جز اين نيست كه خداوند شما را براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان آفريده است.
معاويه براى عمروعاص هنگامى كه حاكم مصر بود و بر طبق شرطى كه با معاويه كرده بود چنين نوشت:
«اما بعد، گدايان حجازى و كسانى كه از عراق براى ديدار مى آيند بسيارند و پيش من چيزى بيش از آنچه به حجازيان عطا كنم نيست، امسال با فرستادن خراج مصر مرا يارى ده».
عمرو براى اين ابيات را در نامه نوشت:
«... من به آسانى و بخشش حكومت مصر را بدست نياورده ام بلكه در آن هنگام كه جنگ دشوار چون آسيا در گردش بود شرط كردم، وانگهى اگر دفاع من در قبال ابوموسى اشعرى و گروه او نبود تو در حالى با آن روبه رو مى شدى كه چون كره شتر بانگ برمى آوردى».
سپس در ظاهر نامه هم ابيات زيرا را نوشت و من اين ابيات را به خط ابوزكريا يحيى بن على خطيب تبريزى
[خطيب (421 -502) از شاگردان ابوالعلاء معرى است. براى اطلاع از آثار او و كتابهايى كه شرح حالش در آنها آمده است به معجم المولفين عمر رضا كحاله، ج 14، ص 214 مراجعه فرماييد. م. كه رحمت خدا بر او باد! ديده ام. ]
«اى معاويه از بهره من غافل مباش و از راههاى حق! باز مگرد، گويا فريب من ابوموسى اشعرى و آنچه را در «دومه الجندل»
[نام جايى است در مرز شام و عراق كه حكميت و صدور حكم آنجا صورت گرفته است. م. صورت گرفته است از ياد برده اى... سرانجام او سالار خود را از حكومت خلع كرد، همانگونه كه كفش از پا بيرون مى آورند و من حكومت را در تو به صورت موروثى پايدار ساختم همانگونه كه انگشترى در انگشتها پايدار است. به كسان ديگر همسنگ كوهها بخشيده اى و به من همسنگ خردل همانا كه فرداى قيامت دشمن و مدعى ماست و بزودى با دلايل خداوند و پيامبر برهان خواهد آورد و خون عثمان نجات دهنده ما نخواهد بود و از حق گريزگاهى نيست». ]
چون اين پاسخ به معاويه رسيد پس از آن درباره مصر و مطالبه چيزى از آن از عمروعاص هرگز سخنى نگفت.
عبدالملك بن مروان، روح بن زنباع و بلال بن ابى برده بن ابوموسى را با پيامى پيش زفر بن حارث كلابى
[زفر از اميران ناحيه جزيره و سالار قبيله قيس است كه گريخته و در قرقيسياء متحصن شده بود به الاعلام زركلى، ج 3، ص 78 مراجعه فرماييد. م. گسيل داشت و آن دو را برحذر داشت كه گول نخورند و در آن باره به روح بن زنباع ]
[روح، سالار يمانيان شام و امير فلسطين و از فقها و خطيبان بوده كه به سال 84 هجرى در گذشته است. به منبع پيشين، همان جلد، ص 63 مراجعه فرماييد. م. تاكيد بيشترى كرد. روح گفت: اى اميرالمومنين، در دومه الجندل پدربزرگ بلال فريب خورده است نه پدر من، چرا مرا از گول خوردن مى ترسانى، بلال خشم گرفت و عبدالملك خنديد. ]