اين است كه ميگويم در حوزه باورهاي ايماني ميان كسي چون كسائي كه چنين ميخروشد با كسي ـ حتي چون رودكي ـ كه در قصيده خويش وزيري را به جهت تمسّك به مذهب مردي كه سالها بعد از رحلت پيامبر به دنيا آمده، ميستايد، تفاوتي بيشتر از عرش تا فرش است. آن در ستايش امام علي (ع) براي نشر ايمان شعر ميسرايد و اين امثال اين براي بدست آوردن نام و نان، كلمه و كلام را وسيله ساختهاند. از كسائي بشنويم:
آري، همين اميرالفاسقينها بودند كه جبّه شيخ الشوخي و قاضي القضاتي را بر تن عالماني ميكردند كه هنري جز تاييد غاصبان خلافت اميرالمؤمنين علي (ع) نداشتند و هرگاه در آثارشان ميخواستند به حقّي از حقوق يا فضيلتي از فضايل و يا مظلوميتي از علي وآل علي ـ عليهم السّلام ـ بپردازند؛ بقول زنده ياد اخوان ثالث:
و اگر كسي مانند حافظ اين عقده در مجامع عمومي به انتقاد از اصحاب سقيفه مشغول ميشد، حكم به شيعه بودنش ميدادند و از ذكر احاديثش ابا مينمودند. همچنانكه محمّدبن جرير طبري را به جرم نوشتن پارهاي از حقايق شبانه در داخل منزلش به خاك سپردند و ابو عبدالرحمن احمدبن علي تسائي را به دليل نوشتن كتاب«خصائص العلوي» و جلوگيري مردم از ناسزا گفتن به امام علي (ع) در دمق از فراز منبر فرو كشيدند و زير ضربات مشت و لگد كشتند![6] (303هـ.ق)
بنابراين بر شهامت و رشادت كسائي مروزي بايد آفرين گفت كه گفت: اي بدست ديو ملعون سال و مه گشته اسير