درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمد شفیعی فر

نسخه متنی -صفحه : 287/ 90
نمايش فراداده

رجايى معتقد است كه انقلاب مشروطه، ضدشاهنشانى نبود، حتى ضدخارجى هم نبود; چون مشروطه خواهان در موقع خطر به سفارتِ همان قدرت استعمارى پناهنده شدند و با وساطت آنها، فرمان مشروطيت را گرفتند.

بدين ترتيب، با اينكه انقلاب مشروطه حلقه اتصال ايران به عصر جديد بود، ولى همراه آن، تفكر و انديشه دوره جديد وجود نداشت و انقلاب مشروطه، نه بر مبناى تفكر، كه بر پايه سست ايدئولوژيهاى برخاسته از عصر جديد استقرار يافت(1) و به همين دليل ديرنپاييد.

پس از انقلاب مشروطه نيز تحت تأثير همين ايدئولوژيهاى سياسى متأثر از غرب، تأمل نظرى و فلسفى در بنياد حيات اجتماعى و سياسى ممكن نشد و حتى ترجمه متون فلسفى غرب نيز بيش از آنكه دستيابى به انديشه جديد غرب را فراهم كند، راه ورود فرآورده هاى فرعى و ايدئولوژيهاى غربى را هموار كرد. بدين جهت، تجديد نهضت ترجمه در عصر جديد، كاركرد همانند نهضت ترجمه آغاز دوره اسلامى نداشت و آنچه از فرهنگ غربى به زبان فارسى انتقال يافت، بيشتر در حوزه ايدئولوژيهاى سياسى و جامعه شناختى بود; بدون اينكه مبادى و مقدمات آنها براى ما روشن باشد.

همان گونه كه گفتيم، اوج درخشش جريان اصلاح طلبى سكولار غربگرايانه در انقلاب مشروطه بود، ولى با شكست مشروطه، اين جريان نيز به بن بست رسيد(2) و بقاياى اين اصلاح طلبان در دوره ديكتاتورى رضاخان از صحنه خارج شدند. با اينكه پس از آن نيز هميشه افكار و انديشه هاى اين جريان وجود داشته و عده اى را به خود جلب مى كرده است، ولى هيچ گاه الگويى از حكومت را ارائه ندادند تا براى استقرار آن تلاش كنند و بيشتر تلاش آنها در حدّ حرفها و نوشته ها بوده است.

به عبارت ديگر، پس از شكست تجربه مشروطه، روشنفكران سكولار، هيچ گاه ادعا و توان ارائه و اداره الگويى از حكومت را نداشته اند. بخصوص از دهه 1330 به بعد كه دوره حاكميت تفكر و انديشه هاى اسلامى است، چنين جريانهايى موضوعيت خود را از دست دادند و الگوى تفكر در مسير ديگرى افتاد.

1. جواد طباطبائى، زوال انديشه سياسى در ايران، صص 34 ـ 33.

2. صادق زيباكلام، پيشين، صص 81 ـ 80 .