ليبراليزم به اين معنى، فلسفه اي است كه آزادى مهمترين جايگاه را در آن پيدا كرده است. بنابراين بخاطر اينكه ما معناى آزادى را در انديشه غربى درست بفهميم و تحليل كنيم، بايد به فلسفه ليبراليسم بپردازيم و با آن آشنا شويم.
كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم آر بلاستر و ترجمه آقاى عباس مخبر. كتاب خوب و خواندنى است در تحليل مبانى ليبراليسم و نقد آن. ليبراليسم و آزادى ليبراليستى در انديشه اجتماعى، مثل بنتام، هيوم و ميل بنيان گذارى شد. اينها از بنيان گذاران تفكر جديد غرب هستند. در قرن18 و 17 ميلادى اين انديشه به صورت يك نظام فكرى خودش را عرضه كرد. ليبراليسم ابتدا در صحنه اقتصاد خود را نشان داد. اقتصاد ليبراليستى مدعى اين بود كه انسانها براى فعاليتهاى اقتصادى بايد كاملا آزاد باشند. هيچ محدوديتى در فعاليتهاى اقتصادى نبايد وجود داشته باشد. دولت ليبرال، يعنى دولتى كه نبايد هيچگونه دخالتى در فعاليتهاى اقتصادى بكند 0 در انديشه اقتصادى ليبراليسم دولت بايد به عنوان يك نگهبان و پاسبان از صحنه فعاليتهاي اقتصادى خارج باشد. دولت حق دخالت در نظام اقتصادى و يا جلوگيرى از فعاليت اقتصادى مردم را ندارد. بلكه تنها بايد مواظب باشد كه در ميدان تلاش و مبارزه اقتصادى هرج و مرج و دعوا بوجود نيايد0. نتيجه اين فكر اين است كه در اين ميدان اقتصادى آزاد، يك عده انسانهاى جسورتر و زرنگ تر مى آيند و به يك سرمايه داران بزرگ تبديل مى شوند0اينها آزادند كه بتوانند هرگونه خواستند براى ازدياد ثروت از شرايط جامعه استفاده كنند و هيچكس و هيچ عاملي هم نبايد مانع سودجويى اقتصادى آنها شود و به خاطر اين كه اين كار خلاف عدالت و خلاف انصاف است مانع تلاش اقتصادى افراد شود.
اين نوع تفكر اقتصادي به بوجود آمدن دولت ليبرال منتهي شد و نتيجه آزادي مردم اين شد كه سرمايه داران هرگونه كه خواستند از منابع طبيعى و از نيروى كار جامعه استفاده كنند.
اين تفكر به پيدايش سرمايه دارى جديد انجاميد0 انسان به دنبال انقلاب صنعتى توانست در صنعت به يك تكنولوژى جديد دسترسى پيدا كند ، اين تحول در صنعت ابتدا در كارخانه هاى ريسندگى انگليس آغاز شد0 آزادى اقتصادى ليبراليستى موجب شد كه كارخانه داران انگليسى آزادانه بتوانند از نيروى كار مردم استفاده مطلق كنند. دهها سال كودكان خردسال را در اين كارخانه ها، با ارزان ترين قيمت و در بدترين شرايط انسانى، بكار مى گرفتند و هيچ نيرويي هم نبود كه جلوى سودجويى مفرط آنها را بگيرد و آنها را ملزم كند كه مقدارى از سودپرستى دست برداريند و به رفاه كارگران برسند. دولت ليبرال هم هيچ تمايلى نداشت به نفع بقيه گروههاى مردم در وضع اقتصادى جامعه دخالت كند.
اين تفكر ليبرالي در صحنه هاى ديگر هم به اجرا در آمد. در زمينه اخلاق، فيلسوف ليبراليست مى گفت: ما اصلي اخلاقى كه بتواند آزادى را محدود كند نداريم. هيچ عاملى حق ندارد كه انسان را از آنچه دلخواه اوست باز دارد. در انديشه ليبراليستى وجود ارزشها و اصول اخلاقى و دينى كه خواست دلخواه فرد را محدود كند هم نفى شد.
اصل فردگرايى يكى از پايه هاى فلسفه ليبراليزم است و ريشه در انسان شناسى ليبرالى دارد. فردگرايى و اصالت فرد حرفش اين است كه فرد يعنى يك واحد انسانى كه از واحدهاى ديگر انسانى متفاوت است 0آن چيزى كه شخصيت وجودى انسان و گوهر وجوديش را شكل مى دهد مشتركات او با ديگر انسانها نيست. انسانيت انسان به امتيازات فردى اوست نه به مشتركات انسانيش. اگر بخواهيم ببينيم شخصيت و گوهر وجود انسانها چيست. نبايد نگاه كنيم كه انسانها در چه چيزى با هم شريك هستند و اصول فطرى مشتركشان چيست. تنها فرد و مختصات فردى است كه شخصيت انسانى او را تشكيل مى دهد. انسانها يك نيازهايى دارند كه بين آنها مشترك است، نياز به خواب، خوراك و... تا وقتى اين نيازها ي مشترك در ميان است، شخصيت فرد انسانى خودش را نشان نمى دهد. همه احتياج به لباس دارند، آن هويت فردى چه موقع نشان داده مى شود؟ وقتى دو نفر مى روند مغازه و ميخواهند لباس انتخاب كنند،. شخصيت و هويت فردى اين دو نفر وقتى نشان داده مى شود كه آنها رنگ و مدل لباس مورد علاقه خود را انتخاب ميكنند. در اين انتخاب فردى است كه هويت و شخصيت انساني آنها نشان داده مى شود. تنها دلخواه و اراده شخصى است كه يك انسان را از انسان هاي ديگر ممتاز مى كند . از اينجا ما به اين نتيجه مهم مى رسيم كه اگر بخواهيم براى شكوفايى گوهر وجود انسان كار بكنيم و راهى نشان دهيم بايد كارى كنيم كه انسانها بهتر بتوانند خواست فردى و دلخواه فردى خود را محقق كنند و اين جز در سايه آزادى مطلق و كامل بدست نمي آيد.