آزادی در اندیشه اسلامی

سید علیرضا صدرحسینی

نسخه متنی -صفحه : 17/ 6
نمايش فراداده

انسان موجودى است برخوردار از استعدادها و توانهاى بى شمار و داراى آگاهى نسبت به خود و استعدادهايش و طالب آن است كه بتواند اين تواناييها و استعدادها را به مرحله بروز و تحقق برساند. انسان هر چه اين توانائيها را بارزتر و بالفعل تر ببيند و خود را در شكوفا كردن اين استعدادها موفق تر احساس كند به احساس رضايت بيشترى دست مى يابد و خود را زنده تر و موفقتر مى يابد.

بروز و تحقق تواناييها در انسان به معنى دست يافتن به مرحله بالاترى از وجود و رسيدن به هستى بيشتر است. حتّى انسانى كه به دنبال افزودن ثروت و قدرت است در اين افزايش نوعى انبساط و رشد و گسترش خود را مى يابد و با دست يافتن به مال بيشتر و قدرت بالاتر خود را از بود و هست بالاترى برخوردار مى بيند. انسانى هم كه با ذوق هنرى و زيبايى شناسى به خَلق آثار پر ارزش هنرى مى پردازد ويا دل خود را در گرو چنين آفرينش هايى مى نهد در اين ارتباط و تعلّق تعالى وجود خود را مى يابد. بنابراين انبساط طلبي و توسعه و گسترش هستى خواهي را بايد ويژگى انسان دانست و اين همان چيزى است كه به عنوان نامتعين بودن انسان از آن ياد مى شود يعنى انسان موجودى است كه در يك مرحله از وجود و تعين و با يك ظرفيت و اندازه معين و از پيش ساخته به وجود نيامده است بلكه با تلاش و كار و با دست خود اندازه و ظرفيت خويش را متعيّن مى كند و شكل مى دهد.

حال اين سؤال مطرح مى شود كه جوهر و محتواى اين انبساط و افزايش چيست؟ يعنى اين خود انسانى با چه محتوايى و در چه امتداد و جهتى مى خواهد وسعت يابد؟ و اين ظرفيت نامتعيّن او با چه مظروف و محتوايى شكل مى گيرد و به سخن ديگر استعداد پايان ناپذير انسان براى رشد و افزايشِ هست و بودنِ خود چه ابعادى دارد و چه نوع استعدادهايى در انسان وجود دارد كه با فعليت يافتن آنها حقيقت انسان گسترش و توسعه بيشترى مى يابد و از تعيّن والاتر و برترى برخوردار مى شود.

در اينجا دو نگاه كاملاً متفاوت در تعريف خود واقعى و حقيقى انسان و استعدادهاى او مطرح است و با دوگونه انسان شناسى متفاوت دو پاسخ متضاد به اين مسئله مهم داده مى شود.

پيشتر اشاره كرديم كه در نگاه مادى به انسان كه فلسفه امروز غرب پس از رنسانس در شكل انديشه فردگراى ليبرال مطرح شده است خود حقيقى انسان عبارت است از مجموعه تمنيّات و خواستهاى نفسانى فرد كه به صورت تمايلات شخصى و اجتماعى بروز مى كند و فرد انسان هر قدر بيشتر به اين تمنيّات پاسخ بگويد از شخصيت رشديافته بالاترى برخوردار مى شود. روانشناسى تجربى امروز غرب هم بر همين مسئله پاى مى فشارد كه رشد شخصيت انسان مساوى با پاسخ گفتن به غرائز و تمايلات ونيازهاى مادى گوناگونى است كه او در درون خود احساس مى كند. مانند نياز به خورد و خوراك و ارضاى شهوانى و حبّ جاه و مقام و مطرح كردن خود و... . انسان تنها با برآوردن كامل خواستهاى نفسانى اش به رضايت مندى درونى مى رسد.