هر جور استفاده اى كه خواست مى تواند بكند. يك استفاده اين است كه انسان برود، انگور را استحصال كند و آن را شراب كند و از آن استفاده كند! اين هم يك جور استفاده از طبيعت است. آيا انسان مى تواند از طبيعت به هر شكلى كه خواست استفاده كند. يعنى اگر انسان آزاد است كه از طبيعت استفاده كند اين آزادى را چگونه تفسير مى كنيم؟
اين يك نوع آزادى است. آزادى ديگر انسان از سلطه انسانهاى ديگر است.آيه شريفه قرآن در سوره آل عمران آيه 64مى فرمايد:
قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛
يعني اى پيامبر به اهل كتاب بگو، بيائيد به دو اصل اساسى باور داشته باشيد . در اين صورت ما با شما همراه هستيم، و با شما اختلاف نداريم، اين دو اصل با كتاب آسمانى خودتان تعارضى ندارد. اين دو اصل را بپذيريد ما با هم مشكلى نداريم. بيائيد باور كنيد كلمه اي را و باورى را كه هر دو در مقابل آن همسان هستيم. هر دو آن را مى پذيريم. يكى عبوديت خداوند و پذيرش حاكميت مطلقه خداوند و دوم اينكه هيچكدام از ما، انسانى را به عنوان رب و صاحب اختيار مطلق نپذيرد، در مقابل انسان تواضع مملوكانه نكند. يعني آزادى انسان از اسارت انسانهاى ديگر. پس آزادي انسان در برابر انسانهاي ديگر يكى از اصول محكم انديشة اسلامى است. ما اين اصل را در انديشه غربى نمى بينيم، در انديشه غربى با آن توضيحاتى كه داديم، انسان بايد آزاد باشد در رسيدن به خواسته ها و تمنيات نفسانى خويش. حالا اگر رسيدن انسان به اين تمنيات نفسانى نياز داشت انسان برود برده يك پولدار و اربابى بشود!! و بندگى مطلق كند، آزادى غربى اين بندگى را به هيچ وجه نفى نمى كند، پس تفاوت اساسى اينجااست. در آزادى غرب، نفى سلطه ديگران، نه تنها مورد مذمت قرار نمى گيرد بلكه گاهى انسان براى رسيدن به خواسته هاى نفسانى خودش بزرگترين ذلتها و اسارتها را مى پذيرد و عيبى هم ندارد.
آزادى سوم آزادى از سلطه هواها و خواهشهاى نفسانى است كه در آن آيه در اصل اول قرار مي گيرد. يعنى خارج شدن انسان از هر سلطه ديگرى غير از سلطه و حاكميت الهى. اين هم آزادى ديگرى است. يعنى در انديشه اسلامى، اگر اين آزاديها در كنار هم قرار بگيرد انسان به يك شكوفايى و رشد متعالى شخصيتى مى رسد. البته از آن طرف هم اسلام اين را ه را به ما نشان داده كه وفتى مى توانيم به آزادى دوم و سوم برسيم (آزادى از سلطه ديگران و آزادى از سلطه هواهاى نفسانى) كه به عبوديت الهى برسيم. يعنى عبوديت خداوند تضمين كننده اين دو گونه آزادى انسان است بدون عبوديت خداوند، تحقق آنها امكانپذير نيست.
آيا اينكه انسان از سلطه هواهاى نفسانى خارج شود به اين معناست كه بايد خواسته هاى مادى اش را نفى كند؟ در اينجا انديشه اسلامى جواب روشنى دارد. در انديشه اسلامى هيچگاه نفى تمنيات نفسانى آنطورى كه كليسا خواسته هاى مادى را نفى مى كرد، خواسته نشده است. اسلام با اين مخالف است. در اسلام مهم اين است كه نيازهاى مادى جهت پيدا كند، به سوى رشد و تعالى استعدادهاى الهى انسانى، پس آزادى مطلق تمنيات نفسانى در اسلام نفى مى شود اما اصل آن تمنيات خير! در استفاده از طبيعت هم همين حرف است، يعنى استفاده بلامانع است اما استفاده آزاد به هر نحو خير! ملاك ما چيست؟ ملاك اين است كه استفاده از طبيعت تا حدى كه مانع رشد و تكامل و تعالى معنوى انسان نشود مجاز است .
بحث اين است كه آيا انسان به عنوان يك موجود متفكر و انديشمند بايد آزادى تفكر و عقيده را براى ديگران بپذيرد يا نه؟
براي اثبات آن استدلال هاى مختلفى مطرح شده است:
-1 مردم بايد در بيان و فكر آزاد باشند چون ما براي اينكه به حقيقت دست پيدا كنيم، راهى جز ابراز انديشه انسانها نداريم، بايد همه صاحبان فكر و انديشه آزاد باشند، باب تضارب فكر وانديشه باز باشد تا با برخورد اين انديشه ها با يكديگر معلوم شود كدام انديشه ضعيف وكدام انديشه قوى است. تنها راه براى فهميدن انديشه صحيح همين است. تنها با مقايسه نظرات، ما مى توانيم نظريه قوى تر را تشخيص دهيم و انتخاب كنيم. بدون طرح انديشه هاي گوناگون و تضارب آن ها با يكديگر، راهى براى دستيابي به حقيقت وجود ندارد. اين نظر را گرچه مى شود در برخي موارد پذيرفت ولى در بعضى موارد اين نظريه پذيرفته نيست، اعتقاد به خدا، معاد، وحى و..مشمول اين نظريه نمى شود. براى اينكه ما بفهميم آيا خدايى وجود دارد يا نه، راهش تنها تضارب انديشه نيست. آيا تا وقتى ابراز عقايد مخالف نباشد ما نمى توانيم صحت اعتقاد به خدا را بفهميم؟ خير! اين اعتقادات آنقدر روشن هستند و براى فكر و عقل ما آنقدر آشكار و شفاف اند كه وقتى به هر عقلى ارائه شود، آن عقل مى تواند صحتش را بفهمد. لازم نيست منتظر بمانيم و ببينيم كه آيا در اين مورد انديشة بهتري عرضه شده است يا نه .
در اينجا خوب است به موضوعي كه معروف است به نظرية صراطهاى مستقيم اشاره كنيم. اين نظريه مي گويد ما در تمام مقولات فكرى و در تمام بحثهاى اعتقادى مى بينيم كه بين متفكرين و عقلاء اختلاف نظر وجود دارد. حتى در بحث خداشناسى، بخشى از مردم موافق، هم مخالف و نمى شود گفت همه كسانى كه انكار خدا مى كنند همه آنها انسانهاى كودن و بى عقل هستند. خير، انسانهاى عاقل هم در ميان آنها هستند، و استدلالهاى فلسفى هم ارائه مى كنند.