قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام

محمدحسین اسکندری

نسخه متنی -صفحه : 93/ 55
نمايش فراداده

بخش سوم مجارى و صغريات قاعده مقابله به مثل

فصل اوّل روابط جنگ و صلح

اصل حاكم بر رابطه حكومت اسلامى با ديگر ملّت ها از جهت جنگ و صلح چيست؟ در پاسخ به اين سؤال نظريات مختلفى ارائه شده كه در اينجا نخست به بعضى از اين اظهار نظرها اشاره مى كنيم و در ادامه، نظر مورد قبول خود را ارائه خواهيم داد.

چنانچه گفته اند: جمهور فقهاى سنى و شيعه در قرن دوّم هجرى بر اساس تقسيمى كه از دنيا به دارالكفر و دارالإسلام داشته اند، معتقد بوده اند اصل حاكم بر روابط خارجى حكومت اسلامى جنگ است كه مدعايشان را از بعضى آيات قرآن نيز استنباط كرده اند.

استنباط فقهاى اين قرن از ظاهر و اطلاق بعضى از آيات قرآن بوده است؛ ولى اگر آنان همه آيات را در كنار هم مورد توجه قرار مى دادند و آنها را با هم جمع مى كردند قطعاً چنين چيزى استنباط نمى كردند.

آنان به هر آيه متعارضى دست يافته اند به جاى يافتن جمع عرفى، مدّعى نسخ آيات متعارض شده اند كه ادّعايى بى دليل و صرفاً به منظور رهايى از آن آيه و اثبات اصل مورد ادّعا بوده است.

خدشه ديگر به سخن فوق اين است كه تقسيم دنيا به دارالكفر و دارالاسلام هيچ گاه نمى تواند به معنى اين باشد كه اصل حاكم بر روابط خارجى حكومت اسلامى جنگ است؛ چرا كه روابط اسلام و كفر الزاماً جنگ نيست؛ بلكه در بسيارى از موارد با يك ديگر معاهده و مهادنه و مصالحه دارند و به هر حال بر روابط ميان جوامع اسلامى و جوامع كفر، صلح حاكم است. پس تقسيم دنيا به دارالكفر و دارالاسلام به طور طبيعى اعم از جنگ است و نمى تواند منحصر در آن باشد و دليل بر اين نيست كه اصل حاكم بر روابط خارجى جنگ است.

اگر چنين نظرياتى وجود داشته باشد بعيد نيست تحت تأثير جنگ افروزى بعضى از زمام داران به وجود آمده كه معمولاً به فكر كشورگشايى و قدرت طلبى بوده اند و اگر نه شايد نتوان چنين اصلى را از جايى به صورت يك اصل حاكم و يك نظر فقهى استنباط كرد. احتمال ديگر اين كه اظهار چنين نظرى به منظور ايجاد نوعى آمادگى هميشگى در ميان مسلمين براى جنگ در برابر دشمن در دفاع از خود باشد تا با وجود اين آمادگى، دشمن جرأت جنگ نداشته و در نهايت، صلح بر روابط بين الملل حاكم شود؛ يعنى آمادگى جنگ به منظور تأمين صلح.

وهبه زهيلى سپس در حالى كه مخالفت خود را با اين سخن اظهار داشته نظر خود را چنين ارائه مى دهد كه اصل حاكم بر روابط بين الملل صلح است؛ به دليل اصل اباحه و اصل عدم تكليف و اصل برائت كه همگى حاكى از عدم وجوب جنگ خواهند بود.(1) وى سپس روايتى از پيامبر و نظريه اى از شافعى در تأييد سخنان خود نقل مى كند. در اينجا براى روشن شدن مطلب ابتدا بايد ببينيم منظور از اصل چيست؟ و سپس از راه ادلّه روشن اثبات كنيم كه آيا اصل حاكم بر روابط بين الملل صلح است يا جنگ و يا هيچ يك نيست؛ بلكه اصل حاكم چيز ديگر است؟