سید جمال الدین اسد آبادی

احمد موثقی

نسخه متنی -صفحه : 25/ 15
نمايش فراداده

2. سيد و روشنفكران

در مواجهه با رشد صنعتى و پيشرفت مادى غرب و هجوم ارزش ها و سرمايه ها و سربازان آنها، روشنفكران و آگاهان ملت هاى آسيا و آفريقا و به خصوص جهان عرب و كشورهاى اسلامى، عكس العمل هاى متفاوتى نشان دادند: دسته اى از آنها طرفدار غرب و تمدن غرب و الگو و نمونه بردارى از آن شدند؛ دسته اى ديگر خواستند در مقابل هجوم غرب مقاومت بكنند منتها با تكيه بر ناسيوناليسم يا مليّت و...؛ اما عده اى ديگر راه سومى را انتخاب كردند كه همان راه «اصلاح» و تكيه بر فرهنگ و ايدئولوژى اسلامى بود. سيدجمال از جمله گروه اخير و پايه گذار آن است. وى در كشورهاى غربى و اسلامى در جهت اهداف كلى خود با گروه هاى مختلفى ارتباط برقرار كرد و با آگاهى دادن به آنها كوشيد به آنان حركت و تلاش براى مبارزه با ظلم و بى عدالتى و استعمار و بازگشت و تكيه به ارزش ها و فرهنگ ملت هاى خود، بدهد. البته راه و روش سيدجمال به نوعى راه دوم را نيز در برمى گيرد و به «بازگشت به خويشتن» فرامى خواند.

از جمله اين گروه ها، روشنفكران بودند كه سعى مى كنيم، تا آن جايى كه به مسائل فكرى و فرهنگى و سياسى و اجتماعى مربوط مى شود، نظر و سيره سيد در برخورد با روشنفكران را بيان كنيم.

در عين حال كه سيد در كشورهاى اسلامى متوجه روحانيان و علما بود، به دانشمندان و روشنفكران و جوانان آن كشورها و حتى كشورهاى غربى نيز عنايت داشت. نخست به برخورد سيد با روشنفكران كشورهاى غربى مى پردازيم، سپس به بحث روشنفكران در كشورهاى اسلامى مى پردازيم.

سيدجمال در مدت اقامت خود در كشورهاى اروپايى با برخى از روشنفكران آن جا آشنا مى شود كه از آن جمله است: ارنست رنان، ويكتورهوگو، ديولافو، ژرژ كلمانسو، بلنت، هانرى روشفور، خليل غانم و در روسيه كاتكوف. خليل غانم از سياستمداران و آزادى خواهان مسيحى لبنان در پاريس و از اعضاى مهم حزب «تركان جوان» بود كه البته بعدها مخالف سياست حكومت عثمانى شد. وى هفته نامه البصير را اداره مى كرد و از روزنامه نگاران و نويسندگان بنام زمان خويش به شمار مى رفت. او علاوه بر البصير، سرمقاله هاى روزنامه انترانزيژان را نيز مى نوشت و از اين جهت با محافل علمى و ادبى و سياسى فرانسه آشنايى كامل داشت و سيدجمال نيز به وسيله او با هانرى روشفور مدير انترانزيژان و ارنست رنان آشنا شد.

اما برخورد عمده سيد با روشنفكران كشورهاى اسلامى است و بيشترين مخالفت او با آن دسته از روشنفكرانى است كه در جريان گرايش به غرب و خودباختگى در برابر غرب و تقليد از آنها، قرار داشتند. سيد درباره اين دسته از روشنفكران كه براى تحصيل به غرب رفته و شيفته فرهنگ غربى شده اند، مى گويد:

«عده اى از تحصيل كردگان خارج تصميم گرفتند آنچه را كه از علوم و فنون فراگرفته اند در كشور خويش پياده كنند؛ نتيجه اين كار چنين شد كه آنها وضع مبانى اخلاق و مساكن كشور خويش را عوض كردند، حتى طرز غذاخوردن و لباس پوشيدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نيز تغيير دادند و كوشش كردند در انجام اين كارها از اروپاييان هم جلو بيفتند و اين كارها را براى خود افتخار بدانند و با نشان دادن آنها به مردم مباهات كردند، غافل از اين بودند كه با انجام اين كارها ثروت هاى ملى خويش را به كشورهاى ديگر مى فرستند، در عوض اشياى تجملى و از بين رفتنى را كه فقط جلوه ظاهرى دارند، اما نتيجه مفيد نمى دهند، به دست مى آورند. با اين اقدام بى فكرانه سرمايه صاحبان صنايع خويش را از بين مى برند و بازرگانان خويش را نابود مى سازند، زيرا صاحبان صنايع توانايى آن را نداشتند تا آنچه را كه اين علوم و صنايع جديد مى خواهد آماده كنند، چون مصنوعات آنان مدرن نبود و دست هاى آنان براى ساختن چيزهاى تازه و مدرن مهارت نداشت و سرمايه آنان براى خريد و حمل آن همه وسايل و آلات صنعتى جديد از كشورهاى دور كفايت نمى كرد».(66)

در حقيقت اين مرحله اوّل استعمار يعنى استعمار فرهنگى است كه با هجوم ظواهر تجدد شروع مى شود و ما به دليل اين كه تعدادى از روشنفكران كشورهاى تحت استعمار، در اين مرحله نقش مهمى داشتند به ذكر آن پرداختيم. سپس سيد اشاره مى كند:

«اين مردمان مقلد طليعه ارتش مهاجم و غلبه كنندگان و صاحبان غارت كننده اموال مردم مى شوند تا راه را براى ورود آنان باز و درهاى ميهن را به روى آنان بگشايند. پس از ورود، قدم هاى آنان را در كشور خود مستحكم تر مى سازند و قدرت آنان را بالا مى برند. اين كارها را به خاطر اين انجام مى دهند كه به جز خود براى ديگران احترام و فضيلتى قائل نيستند و گمان مى كنند كه نيروى برتر از ديگران دارند»(67).

مرحله دوم و سوم، استعمار اقتصادى و سياسى است كه به دست اين غرب زدگان جاى پاى محكمى در كشورهاى اسلامى پيدا مى كند و سيد در آن زمان با درك سياسى عميقى به نقش آنها پرداخته است:

«اين طبقه در اطمينان دادن به مردم و تسكين دادن قلوب آنها بيش از حد مبالغه مى كنند، به طورى كه حس وحشت از ديگران را كه طبعاً عامل نگهدارى حقوق مردم از تعرّض ديگران مى باشد از بين مى برند. به همين جهت است اگر بيگانه به سرزمين قومى تجاوز كند اين طرفداران دانش و نهضت جديد كه در آن سرزمين باشند ورود آن بيگانه را به كشورش تهنيت مى گويند و آنان را با آغوش باز استقبال كرده، خود را آماده خدمت براى آن بيگانه نشان مى دهند و براى آن كه جاپاى محكمى باشند، اطمينان بيگانه را جلب مى كنند، مثل اين كه از خود آنها هستند. پيروزى آن بيگانه را در تسلط به كشور خويش براى خود و نسل هاى آينده مبارك و ميمون مى شمارند».(68)

روى همين بينش است كه سيدجمال در مقابل افراطكارى ها و شيفتگى سيد احمدخان در برابر غرب مى ايستد و با او درگير مى شود. نمونه ديگر اين طايفه، ميرزا ملكم خان است. در اين جا به بررسى طرز برخورد سيد با اين دو شخص مى پردازيم.

سر سيد احمدخان از پيشوايان تجددخواهى مسلمانان هند و بنيان گذار دانشگاه عليگره هند بود. او با سفرى كه به انگلستان كرد، «چنان مجذوب غرب و تمدن غربى شد كه حقيقت حال ملت خود و نقايص آن در پيش چشم وى بغتةً مكشوف گرديد و واضح ديد كه بزرگ ترين سبب عقب ماندن هنديان همانا استيلاى جهل است و سبب عمده آن نيز تعصّب كوركورانه است كه به واسطه آن هندى ها از انگليسى ها و ساير فرنگى ها اجتناب ورزيده و از علوم و تمدن آنها نيز پرهيز كرده و علوم طبيعى و فلسفى را مخالف دين شمرده و به عادات و رسوم اجدادى متمسّك هستند و لذا يك انجمن ترجمه بنا كرد كه منظور از آن نزديك كردن علوم فرنگى بود به اذهان هنديان».(69)

سيدجمال با ورود به هند و آشنا شدن با افكار سيد احمدخان، مشاهده كرد كه او سعى دارد مسائل ماوراءالطبيعى را به نام و بهانه علم، توجيه طبيعى كند، غيب و معقول را تعبير محسوس و مشهود نمايد، معجزات را كه در قرآن نص و صريح است به شكلى رنگ عادى و طبيعى دهد، مفاهيم آسمانى قرآن را «زمينى» كند، از اين رو سخت در برابر او ايستادگى كرد(70). سيد احساس خود را از انتظار ظهور مجدّد و مصلحى كه امور مسلمانان را اصلاح كند چنين بيان مى كند:

«شكى نيست كه در اين روزها از هر طرف پريشان حالى و بيچارگى و ضعف بر جميع طبقات و اصناف مسلمانان احاطه نموده است و لهذا هر يك از مسلمانان شرقاً و غرباً و جنوباً و شمالاً گوش فرا داشته منتظر و چشم به راه است كه از كدام قطعه از قطعات ارض و از كدام بقعه از بقاع زمين حكيمى و مجدّدى ظهور خواهد نمود تا آن كه اصلاح عقول و نفوس مسلمانان را نمايد و فسادهاى طارى شده را رفع سازد و دوباره ايشان را بدان تربيت حسنه الهيه تربيت كند شايد به سبب آن تربيت حسنه باز به حالت مسرت بخش خودها رجوع كنند و من چون يقين مى دانم كه حق مطلق اين ديانت صدقه و شريعت حقه را زايل نخواهد كرد بيش از ديگران منتظر آنم كه به حكمت حكيمى و تدبير خبيرى عقول و نفوس مسلمانان به زودترين وقتى منوّر و مقوّم گردد».(71)

اما سيد بر عكس انتظارش مى بيند اين مصلح (سيد احمدخان) مجدّد راه نفوذ استعمار را هموار مى كند و تفسيرش آن تفسيرى نيست كه انتظارش را مى كشيد و طى سخنانى در تفسير مفسر و در فعاليت هاى فكرى و علمى ديگر در مقابل اين خودباختگى و غرب زدگى مى ايستد و نكاتى مهم را در اين مبارزه فكرى و فرهنگى اش مطرح مى كند، از جمله اين كه «هر آيه اى كه در آن ذكرى از ملك و يا جن و يا روح الامين و يا وحى و يا جنت و يا نار و يا معجزه اى از معجزات انبيا(ع) مى رود، آن آيه را از ظاهر خود برآورده به تأويلات با رده زنديق هاى قرون سابقه مسلمانان تأويل نمايد».(72) ديگر اين كه اين مفسر «رتبه مقدسه الهيه نبوت را تنزل داده، به پايه رفارمر (مصلح) فرود آورده است»(73) و نيز سيد طى مقالات و سخنرانى هايى اخذ تمدن غربى و كنارگذاشتن تعصب دينى را مورد چالش قرار مى دهد و تعجب مى كند كه «مراد اين مفسر چنانچه خود مى گويد اگر اصلاح قوم خويش باشد، پس چرا سعى مى كند در ازاله اعتقاد مسلمانان از ديانت اسلاميه، خصوصاً در اين وقتى كه ساير اديان از براى فروبردن اين دين دهن ها گشوده است».(74)

سيد در اثبات اين كه بى اعتقادى موجب ترقّى امت ها نمى شود، مى گويد:

«اعتقادات را چه حقه بوده باشد و چه باطله، به هيچ گونه منافات و مغايرتى با مدنيت و ترقيّات دنيويه نيست، مگر اعتقاد به حرمت طلب علوم و كسب معاش و سلوك در مالك مدنيت صالحه. و باور نمى كنم كه در دنيا دينى باشد كه از اين امور منع كند... بلكه مى توانم بگويم كه بى اعتقادى به غير از خلل و فساد در مدنيّت و رفع امنيت هيچ نتيجه ديگر نداده است».(75)

سيد جمال الدين در دفاع از تعصب دينى، كنار گذاردن آن را توطئه انگليسى ها دانسته و مى گويد:

«آيا امكان دارد كسى كه عقلش سالم است و خللى به آن وارد نشده باشد، معتقد شود كه ميانه روى در تعصب دينى نشانه نقص و عقب ماندگى براى يك جامعه تلقّى شود؟ آيا شخص عاقل ميان تعصب دينى و تعصب ملى فرق مى گذارد؟ مگر اين كه منصفانه تعصب دينى را پاك تر و پرفايده تر از تعصب قومى بداند... پس چه شده اين غرب زده ها برخلاف موازين عقلى از صفتى تنقيد و مذمت مى كنند كه ابداً از حقيقت آن آگاه نيستند و با اتكاى به كدام اصل از اصول عقلى تعصب ملى كه به نام ميهن دوستى از آن ياد مى برند بزرگ ترين فضيلت اخلاقى بشر مى باشد؟».(76)

بعد سيد به رفتار انگليسى ها در هند اشاره مى كند كه با تعصّب دينى مبارزه كردند و براى اين كار «به سوى طايفه اى رو آوردند كه ظاهراً مسلمان بودند و لباس مسلمانان را مى پوشيدند، ولى در سينه آنان نفاق و ريا و در دل آنها كينه و بى ايمانى ريشه دوانده بود و در بلاد هند آنها را نيچريه يا دهريون مى گفتند... به كمك انگليسى ها اين طايفه در شهر عليگر مدرسه اى ساختند (سيد احمدخان) و به انتشار روزنامه مشغول شدند تا اين افكار مسموم را ميان مردم هند پراكنده سازند. در نتيجه تبليغات سوء اين طايفه، ضعف اعتقاد همه را فرا گرفت و ريسمان وحدت و يگانگى مسلمانان پاره گشت. سپس انگليسى ها توانستند به آسانى به آنها مسلط شوند و دل هاى انگليس از جانب مسلمانان اطمينان پيدا كرد، همان طورى كه از طرف غير مسلمانان هند هم مطمئن بودند... مرگ بر كسانى كه مليت و دين خود را در برابر يك لقمه مى فروشند و وظايف ملى و دينى خويش را با زندگى پست اين جهان عوض مى كنند».(77)

او با اشاره به سياست نفاق افكنانه دولت هاى اروپايى كه از دانشمندان و روشنفكران بهره بردارى مى كنند مى گويد:

«اغلب اين حكومت ها در كشورهاى عثمانى و مصر و ساير كشورهاى اسلامى دام هاى شكار خود را پهن كردند و همه امرا و دانشمندان علوم و تمدن جديد را صيد نمودند و آنها را براى رسيدن به مقاصد پليد خود در كشورهايشان آلت دست قرار دادند».(78)

خلاصه اين كه بنا به نوشته مرحوم عنايت «اگر سيد احمد از اصلاح دين سخن مى گفت، سيد جمال مسلمانان را از فريبكارى برخى مصلحان و خطرات افراط در اصلاح برحذر مى داشت و اگر سيد احمد ضرورت فراگرفتن انديشه هاى نو را براى مسلمانان تأكيد مى كرد، سيد جمال بر اين موضوع اصرار داشت كه اعتقادات دينى بيش از هر عامل ديگر، افراد انسان را به رفتار درست رهنمون مى شود و اگر سيد احمد مسلمانان را به پيروى از شيوه هاى نو در تربيت تشويق مى كرد، سيد جمال اين شيوه ها را طبعاً براى دين و قوميت مردم هند زيان آور مى دانست. بدين سان سيد جمال كه تا آن زمان به جانبدارى از انديشه ها و دانش هاى نو نامبردار شده بود، به هنگام اقامت در هند در برابر متفكر نوخواهى چون سيد احمد ناگزير به پاسدارى از عقايد و سنن قديمى مسلمانان شهرت يافت. با اين وصف... در اين دوره نيز از رأى پيشين خود درباره ضرورت تحرك فكر دينى رو بر نتافت».(79)

اما ملكم خان را مى توان مظهر و نمونه كاملى از روشنفكران غرب باور و سرسلسله روشنفكران از اين دست در تاريخ معاصر ايران دانست.

رائين مى نويسد: «رفت و آمد نمايندگان سياسى ايران و محصلين به اروپا، عقايد مربوط به آزادى و آيين حكومت دمكراسى و پارلمانى را در ايران رواج داد. تحصيلكرده ها و دانايان زمان كه بيشتر اروپا رفته ها بودند، متوجه شدند كه بقاى حيات ايران مستلزم آن است كه: اوّلاً، تمدن غربى در ايران راه يابد و ترقيات جديد در اين كشور رواج پيدا كند؛ ثانياً، اصول حكومت برپايه قانون قرار گيرد».(80)

ملكم خان كه مروّج فكر «تسليم مطلق به تمدن غربى» بود، بيش از پنجاه سال از عمرش را در اروپا گذرانيد و آن طورى كه لمبتن در تحقيق خود آورده و ادوار زندگى ملكم خان را طبقه بندى كرده «ميرزا ملكم خان در "تحصيل آزادى" و مبارزه با عناصر استبداد در ايران سهم بزرگى ندارد، زيرا ملكم خان در طول 78 سال عمرش فقط 21 سال در ايران سكونت داشت كه ده سال اوّل آن هم دوره كودكى او بوده است».(81) لمبتن مى نويسد:

«ميرزا ملكم خان در مذاكراتى كه با ويلفرد اسكاون بلنت مؤلف كتاب تاريخچه مخفى اشغال مصر به وسيله انگلستان نموده بود، به وى گفته بود: من مايل بودم اصول تمدن غربى را در ايران شيوع دهم و براى اين كار از جامعه ديانت استفاده نمودم. ميرزا ملكم خان مدعى گرديده بود كه آيين و طريقه جديدى را براى جامعه به ارمغان آورده و آن هم طريقه و يا مذهب انسانيّت است، ولى معلوم نيست كه ادعاى وى در اين مورد... حقيقت داشته باشد».(82)

رائين در توضيح آن مى نويسد: «ملكم خان اصول عقايد اگوست كنت فيلسوف معروف را سرمشق افكار و عقايدش قرار داده بود».(83)

مرحوم شريعتى در مورد اين جريان روشنفكرى غرب زده و ملكم خان و موارد مشابه ديگر، مى گويد: «از ميرزا ملكم خان تا تقى زاده، نهضت اصلاح طلبى عوضى و روشنفكربازى متجددانه فرنگى مآبى را مى توانيد به دقت مطالعه كنيد. براى روشن تر شدن مسأله كه خطيرترين مسأله شرق و به خصوص دنياى اسلام در قرن اخير است بايد به نقش مشابه اين نقش بازان بزرگ، كه با همين تيپ و در همين عصر، در ديگر كشورهاى اسلامى آغاز كردند توجه داشت. از قبيل سر سيد احمد خان، مصلح تجدد مآب اسلامى هند، ضياء گوگالب (پدر فكرى آتاتورك)، آخوند اُف در جامعه اسلامى مستعمره روسيه تزارى... و همين طور در شمال آفريقا، مصر، عراق و... كه به نام تجدد كوشيدند تا اسلام را از سر راه ورود استعمار بردارند».(84)

ملكم خان كه تا زمان عزل خود از سفارت ايران در انگليس، به دليل اين كه نخواست سهمى از چهل هزار ليره بهاى امتياز مفتضح لاتارى را به دربار ايران بدهد، در صدد نشر وسيع افكارش و فعاليت سياسى عليه شاه برنيامده بود، ولى پس از عزلش، دست به انتشار روزنامه اى فارسى زبان به نام قانون زد كه مهم ترين فعاليت وى به حساب مى آيد و پس از آن بود كه به آزادى خواهى معروف شد و طرف توجه دشمنان شاه و صدراعظم ايران قرار گرفت. در حقيقت «اگر ميرزا ملكم خان در سفارت ايران در لندن در مقام خود باقى مى ماند و صحبت از چهل هزار ليره فروش امتياز لاتار نبود و مى گذاشتند ملكم اين پول را تصاحب مى كرد، روزنامه قانون به وجود نمى آمد و مانند زمان سابق به مداحى شاه و اتابك مشغول بود تا درگذرد».(85)

تبعيد و اخراج سيد جمال از ايران (1308 ق)، حدوداً يك سال بعد از عزل ملكم خان است، پس از آن ملكم خان با سيد جمال ارتباط پيدا مى كند، و با هم ملاقات ها و رفت و آمد دارند و زمينه همكارى آنها فراهم مى شود. هاردينگ در گزارش خود به انگلستان (1901 م) مى نويسد:

«ميرزا ملكم خان... پس از قضاياى مفتضحانه معاملات لاتارى با شيخ (جمال الدين) ارتباط پيدا كرد و با او در حملات ضد ناصرالدين شاه فقيد و در جرايد اروپا و اسلامى همكارى مى نمود. با وجودى كه يك نفر مسيحى بود، تبليغات ضد مذهبى عليه رژيم قاجار به عمل مى آورد».(86)

روزنامه قانون شماره اولش در رجب 1307 (بيستم فوريه 1890) انتشار يافت. در مدت سه سال و نيم به طور ماهانه، 41 شماره از آن منتشر گرديد. قانون در همان سال ها به صورت مخفى در تهران و به صورت آزاد در تبريز چاپ مى شد.(87)

كدى مى نويسد:

«قانون مثل نوشته هاى سيد جمال، اين معنا را حجت گرفته بود كه اصلاحات قانونى و ديگر اصلاحات مورد دفاع او، در حقيقت بازگشتن است به اصول اساسى اسلام. ملكم در خطابه اى به جمعى از انگليسيان در سال 1891، هنگامى كه روزنامه قانون را انتشار مى داد و در سالى كه سيد جمال در لندن به او پيوست، صادقانه اظهار داشت كه اصلاح خواهان ايرانى متّفق الرأى شده اند كه يگانه وسيله متقاعد كردن ايرانيان به پذيرش اصلاحات اروپايى اين است كه اين اصلاحات در قالبى اسلامى به آنان عرضه شود».(88)

«با خواندن روزنامه قانون ميرزا ملكم خان... آشكار مى شود كه وى تا چه حدّ در پيروى از سياست انتساب افكار قانونى و سياسى جديد به اسلام جازم بوده است. اين حجت كه مفاهيم جديد، نخست توسط اروپاييان از اسلام اخذ گرديده و ميرزا ملكم خان... آن را مقتضاى شرايط شمرده، از حجت هاى محبوب سيد جمال بود».(89)