و زمانى كه جناب امام حسين عليه السلام از مدينه حركت مى فرمود وى را دعوت كرد ، اجابتننمود چون خبر شهادت آن بزرگوار رسيد به درب خانه اش نشست و گفت :اَنَا الغُلامُالْحازِماگر من هم به كربلاء مى رفتم كشته مى شدم.و قولى است كه در كربلاء حاضر شد و در شب عاشورا فرار كرد .
و ابوالحسن عمرى كه يكى از اكابر نسّابين است از اولاد اوست ظاهراً .
خلاصه ، حسن مثنى را جلالت قدر بسيار است و ابتلائات وى نيز بيشمار ، از آن جملهمدّتى در مدينه محبوس بود ، چنانكه مرحوم سيّد على بن طاوس طاب ثراه در كتاب«مهجالدّعوات»نقل كرده است : وليد بن عبدالملك به صالح بن عبداللّه بئرى كه حاكم و عاملولى در مدينه بود نوشت : حسن مثنّى را از محبس برآورد ، و در مسجد رسول صلي الله عليه و آله پانصدتازيانه بزند پس صالح بن عبداللّه بر حسب حكم وليد عتيد در مجمع ناس در حضور قبرشريف نبوى صلي الله عليه و آله خواست متصدّى اين خطب عظيم شود ، بر منبر رسول صلي الله عليه و آله نامه وليد رادر شكنجه حسن مثنى خواند و حاضرين شنيدند ، آنگاه حضرت على بن الحسين عليهما السلام ازمسجد و جوار جدّش به نزديك حسن مثنى آمد و فرمود : «اى پسر عم ! دعاء كرب و فَرَجرا بخوان» حسن مثنى عرض كرد : آن كدام است ؟ فرمود :«لا اِله الاّ اللّه ُ الحَليمُ الكريم ، لا الهالاّ اللّه ُ الْعَلىُّ الْعَظيمُ سُبْحَانَ اللّه ِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الاَْرَضينَ السَّبْعِ وَرَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ ،وَالْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعالَمينَ» .
پس حسن مثنى خواند و آن جناب مراجعت فرمود اما صالح بن عبداللّه بعد از اينكه ازمنبر پيغمبر صلي الله عليه و آله به زير آمد تأمّلى كرد و گفت : سجيّه حسن مثنى را مظلوم مى بينم .
پس در جواب وليد نوشت كه : حسن مثنى را از حبس رها نمايد و ظلمى بر وى