بشنيدم از هواى نو آواز طبل باز
يعقوب وار وا اسفاها همى زنم
گويا ترم ز بلبلو امّا ز رشك عام
دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شه
گفتند يافتنى ست بسى جسته ايم
بنماى شمس كشور تبريز روز شرق
من هدهدم حضور سليمانم آرزوست
باز آمدم كه ساحت سلطانم آرزوست
ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
مُهرى است بر دهانم و افغانم آرزوست
ركز ديو ودد ملولم وانسانم آرزوست
ماگفت آنكه يافت نمى شود آنم آرزوست
من هدهدم حضور سليمانم آرزوست
من هدهدم حضور سليمانم آرزوست
در حديث شريف از كمال الدين است
از مرحوم صدوق عليه الرحمة
پس ـ اى برادر! ـ غمگين و حزين بنشين و ببين در كتاب« اكمال الدين »انجمنبحر حقايق حضرت صادق عليه السلام چگونه بر روى خاك نشست با جامه پوست چنبرىبا دل افسرده ، و مانند زن فرزند مرده اشك بر رخساره خود جارى كردهفرمود :« سَيّدى ! غَيبتُك نَفَتْرقادى ، وضيّقتعلىّ مهادى ،وابْتَزَّتْمنى راحة فؤادى .