بخشش

نسخه متنی -صفحه : 30/ 10
نمايش فراداده

بزرگوارى مدرس

رسم كودكان محل براين بودكه درعيدنوروز،همديگرراخبرمي كردندو دسته جمعي براي گرفتن عيدي به خانه مدرس مي رفتند .

آقاهم بچه هارادوست داشت وضمن نوازش به هركدام يك سكه يك ريالي ،عيدي مي داد .

دريكي ازاعياد، كودك همسايه جلوترازهمه سكه راگرفت ورفت ولحظه اي بعدامدودرگروه كودكان سكه نگرفته كه نشسته بودندتاشيريني بخورندنشست وبازمدرس به اوسكه اي داد .

اين عمل چندبارتكرارشد .

مدرس نگاهي به كودك كردواوراشناخت وفهميدكه پسرعباس درشكه چي است كه خانواده اي فقيربودند .

مدرس ازكودك پرسيد .

تا ظهرچندبارديگرمي آيد .

آن كودك ازشدت شرمساري سكوت كرد .

مدرس گفت:عيبي نداردهمديگررازيادترمي بينيم ولي براي اينكه خسته نشوي بنشين اينجا،هشت بار حساب مي كنيم وهشت سكه يك ريالي شمردوبه اوداد .

آن كودك ازشوق به گريه افتاد .

مدرس دستي برسرش كشيدومشغول دادن عيدي به بچه هاي ديگرشد .