مي فرمودكه زمانيكه من دربلده اردبيل درمدرسه بتحصيل اشتغال داشتم درآنشهر تاجري بودمعروف بدنائت وبخل وخساست نفس بحديكه هرگزفطيري بفقيرازسفره احسانش نرسيده وغالبادراوقات غذاميهمان كساني ميشدكه مديون اوبودندواز مال خوداكل نمينمودبنحويكه وقتي ازاوقات ازمال اوبدون اطلاع اوطبخ كردندو اورامهمان ساختندچون خواست كه بخورددردم گلويش ماندوقدرت براكل نداشت وخودگفت كه مال من درميان اين مال است كه بگلويم نميرودپس شبي باطلاب در باب آنمردگفتگوداشتيم همه اتفاق كردندكه ممكن نيست كه چيزي ازاوكسي ازبراي فقيربگيردپس من گفتم كه من فردانزداوخواهم رفت چيزي براي طلاب خواهم گرفت چون انكاراين معني نمودندآخرالامرعهدونذرنموديم كه اگرچنين كاري راپيش بردم طلاب هركس مقداري رابمن داده باشندوآن شخص درثروت ودولت ضرب المثل بودوهميشه مقدارده هزارتومان درزيرفرش درحجره كاروانسراگذاشته بودكه اگرمالي براي فروش بياورندوثمن آن ازخانه احضارنمودن طولي داشته باشدنمن حاضري موجودباشدكه انعقادميايعه شودوجميع اصناف مديون اوبودندپس بعداز انعقادنذردامن همت بركمروبنزدآن مرددركاروانسراحاضرشدم وسلام كردم جواب گفت ودرگوشه نشستم تواضع جزئي وتحت قليلي اداكردپس گفتم مراباشما مكالمه ايست موقوف بانكه حواس راجمع داشته استماع نمائيدگفت بگوپس من شروع كردم ازبسي اعتباري دنياوروزگارغداروفناااعماروهلاك واضمحلال آثارو عذاب روزشماروقهروعضب حضرت جبارقهارازآيات واخبارائمه اطهارع و حكايات بسيارمذكورداشتم بنحويكه اشك بردورديده اش حلقه زدوچون رقت قلب اورامشاهده نمودم باخودگفتم كه بالفعل وقت بكارزدن معاهده واحتمال تاثير است پس گفتم كه چه ميشودكه اين صدمات ولطمات وعقباترادفع سازي بااينكه تنخواهي براي طلاب مدرسه فلانيه بمن داده كه ميان ايشان تقسيم نمايم تاحقتعالي در آنروزكه خلت وشفاعه وثروت نيست تورارحم نمايدوازاين شدايدخلاص نمايد پس آن مردبي فاصله وبيمسامحه ومساهله ومماكسه ومسادفه چهل تومان اشرفي بمن تسليم نمودكه اينرااخذكرده وميان طلاب آن مدرسه قسمت نموده باشيدمن باخود گفتم بايدفورابرخاست ورفت كه مباداباغواءغيلان داخله وعفاريت خارجه و تسويلات ابالسه ازاين عمل پشيمان شودبلافاصله برخاستم وروي بجانب مدرسه آوردم همينكه بدركاروانسرارسيدم ديدم آنمردازپشت سرفريادميكندكه اي آخونددر همانجاباش كه توراببينم من دانستم كه اوپشيمان شده است پس من سرعه وشتاب نمودم اوهم سرعت نمودتادروسطبازاربمن رسيدومراگرفت منهم اوراگرفتم وبنابمضاربه ومشاجره ومنازعه گذاشتيم مصلحين خيرانديش ازپس وپيش جمع شدند وازاواستفسارنمودند .
كه چراباآخوندبيچاره مجادله داري گفت كه آخوندامروز بمنزل من آمدومرافريب دادومبلغگزاف تنخواه ازمن درخواست نمودومال مراميبردچون مردم ماجرارافهميدنداورامنع كردندكه بعدازقرني وعمري تنخواه جزئي باين شخص كه فقيروعالم است داده اكنون پشيمان شدن معني نداردپس اوراگرفتندونگه داشتندونصيحت مي نمودندمن ازدست اوبيرون آمده وبه مدرسه رسيدم وطلاب راجمع نمودم وآن تنخواه رادرميان ايشان قسمت نمودم وآن مبلغي كه بان نذرمجازات منعقدساختيم ازايشان گرفتم .