بخيل - بخل نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بخيل
بخيلي پسرش راصدازدوگفت:پسرم برودرخانه همسايه قندشكنشان رابراي يك ساعتي امانت بگير .پسررفت وپس از لحظه اي بازگشت وگفت:ندادندبابا .مردگفت:مي خواستي خواهش كني .خواهش كردم ،ندادند .مي خواستي التماس كني .التماس كردم ،ندادند .مي خواستي گريه زاري كني .گريه كردم ،ندادند .مي خواستي فريادبزني .فريادزدم ،ندادند .عجب مردمان بخيلي هستند،بروقندشكن خودمان راازتوي انباري بياور!