خرمافروش بخيل - بخل نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
خرمافروش بخيل
درمدائن خرمافروشي بودكه هرگاه غلامش به دكان مي آمدبه هرتدبيرخرمايي مي ربودومي خوردوچون ارباب ازاوبازجويي مي كردمنكرمي شد .روزي كه غلام خرمايي برداشته وخورده وقورت داده بودوحاشامي زدارباب تكه پنبه سفيدي به اودادوگفت اين رابجو!غلام پنبه راجويدوازدهان بيرون آورد، معلوم شدكه پنبه ازسفيدي به زردي گراييده وكمي شيرين است ،به غلام نهيب زدكه اين كارهرروزيت بوده ،خيال مي كني من نمي دانم ؟بروازخانه من بيرون !